به گزارش «رساگفت»: جلسهی بیست و هشتم عصراندیش با حضورعلیرضا میرزایی، کارشناس و پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت، به موضوع چگونگی شکلگیری نهاد علم با تمرکز بر کتاب «تاریخ دانشگاه در ایران» نوشته دکتر مسعود فراستخواه پرداخت.
میرزایی در ابتدای جلسه با اشاره به ادوار هشتگانه شکلگیری نهاد علم در ایران به اعتقاد نویسنده کتاب، گفت: شکلگیری دانشگاه در ایران هشت دوره را طی کرده است. دوره اول، دوره تاخیر تاریخی، به این معنی که پس از شکلگیری نهاد علم در غرب، حدود هفتصد سال تا شکلگیری اولین دانشگاه در ایران، فاصله زمانی وجود دارد. به عبارتی نوعی مقاومت در برابر شکلگیری این نهاد در کشور وجود داشته که در ادامه به ریشههای آن میپردازیم. دوره بعدی، دوره تمهید است. این دوره در عصر قاجار رخ داده که بر اثر اقبال نسبی شاهان قاجار نسبت به پیشرفتهای غرب، رفت و آمدهایی صورت میگیرد که نتایج آن در ادامه تشریح میشود. دوره بعدی، دوره تکوین نامیده میشود که از زمان مشروطه تا اواسط حکومت رضاخان است. دوره تاسیس را همزمان با تاسیس دانشگاه تهران و دوره تکثیر، دوره پس از رضاخان نامیده میشود. در این دوره، بخاطر مسائلی از قبیل فشار نخبگان به رضاخان، کمیت دانشگاهها رشد پیدا میکند. دوره توسعه دیرهنگام و نافرجام در بازه زمانی 1350 تا 1357 رخ میدهد. در این دوره، سیاستمداران به این نتیجه رسیده بودند که دانشگاهی که از جامعه جداست، مفید نخواهد بود و در این دوره اندکی به کیفی شدن دانشگاهها پرداخته میشود که با تغییر حکومت، نافرجام میماند. دوره هفتم، دوره ایدئولوژیک انقلاب اسلامی (دههی اول انقلاب) نامیده میشود که در آن تعطیلی دانشگاهها اتفاق افتاده است. در نهایت، دوره هشتم که به تعبیر کتاب، دوره “سر برآوردن ققنوسوار دانشگاه” نامیده میشود، مقارن با دولتهای سازندگی و اصلاحات، قلمداد میشود. در ادامه، ویژگیهای شاخص هر دوره و مقایسه اتفاقات جهان به ویژه دنیای غرب در هر دوره مورد بررسی قرار میگیرد.
وی ادامه داد: بحث کتاب با تعریف نهاد علم آغاز میشود. بنا به تعریف، نهاد علم «پاسخگو به هر آنچه که جامعه میخواهد بداند» قلمداد میشود. اما سوال اصلی، نحوهی شکلگیری این نهاد در بطن جامعه است. به طور مثال، بررسی شکلگیری نهاد علم در تمدن سومر نشان میدهد عواملی نظیر شهرنشینی و ایجاد تاسیسات شهری، منزلت اجتماعی دانشوران و فناوران، رونق نهاد مالکیت بازرگانی، اقتصاد پولی، تجارت داخلی و خارجی، نیاز به حمل و نقل، توسعه شهرنشینی، افزایش ارتباطات و برخورد تمدنی و مهمتر از آن، رشد طبقه متوسط از جمله عوامل شکلگیری این نهاد از دل اجتماع است. شکلگیری طبقه متوسط از آن جهت در این مسیر حائز اهمیت است که این طبقه از یک سو از فقر رهایی پیدا کرده و فراغت کافی برای علم آموزی دارد، از سوی دیگر، عدم زندگی در شرایط مرفه باعث میشود برای ساحت علم، ارزش کافی قائل شوند. در تمدن کِرِت نیز این عوامل تا حدی مشترک است. تکیه بر استعدادهای فردی، عقلانیت، روحیه برنامهریزی، اهمیت تقسیم کار اجتماعی، قاعدهمندی سیاسی و امنیت، از عوامل توسعه نهاد علم در این تمدن به شمار میرود.
چرا ایرانیان در ساخت اجتماعی نهاد علم، موفق نبودند؟
پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت ادامه داد: بعد از دوران باستان، به تمدن ایران میپردازیم. سوال اصلی کتاب در این بخش این است که چرا ایرانیان در ساخت اجتماعی نهاد علم، موفق نبودهاند؟ کتاب در این بخش، عوامل مختلفی را بیان میکند. شبانکارگی و ایلیاتی بودن جامعه و در نتیجه عدم فراغت کافی برای استقرار در یک مکان ثابت که لازمهی شکلگیری نهاد علم به صورت اجتماعی به شمار میرود از یک سو، عدم وجود امنیت کافی به دلیل شرایط ژئوپولوتیک کشور و قرارگیری بر سر مسیر اقوام مختلف از سوی دیگر، هرج و مرج های داخلی (به علت تنوع قومیتی و کمبود منابع اقتصادی) و لذا قدرت گرفتن خودکامگانی که به علم بها نمیدادند، همگی از عواملی بوده که امکان استقرار و ایجاد حافظهی اجتماعی را در کشور دشوار میساخت. ضعف مالکیت مستقل از حکومت، کمبود منابع اقتصادی در دسترس، خشونتگرایی، ضعف صنعتگری، منازعات داخلی، فقدان طبقات مستقل از حکومت، عرف و عادت فاقد پشتوانه اجتماعی، روحیه سپاهیگری، پست بودن بازرگانی، تلقی بازار بهعنوان کانون دروغ و استبداد و خودکامگی حکومت و فسادپذیری، از دیگر عواملی بود که فرصت چندانی برای احساس نیاز به نهاد علم در جامعه ایجاد ننمود.
وی افزود: در سدههای میانی در ایران، دانشمندانی نظیر خیام، ابن سینا، بیرونی و رازی، نمونههایی برجسته از نمایندگان تمدن ایران و اسلام بودند که در ساحت نهاد علم فعالیت کردند که اغلب در شرایطی پرحادثه، ناامن، در معرض انواع تهاجمات بیرونی و تعارضات درونی، خشونت یا استبداد، تعصبات مذهبی یا قبیلهای، در سرزمینی با بیشترین میزان پراکندگی با دشوارترین شرایط اقتصادی و متصلبترین ساختارهای فرهنگی، گرفتار شده بودند. به همین علت ظهور و بروز آنها به یک جریان پایدار مبدل نشد. در سطح زیرین جامعه ایرانی، هیچگاه امکان استقرار و توسعه نهاد علمی محقق نشد و نخبگان علمی نیز در معرض انواع تهاجمات، از جمله قتل قرار گرفتند؛ چنانچه خواجه رشید الدین فضل و پسرش توسط پادشاه به قتل رسیدند. همین شرایط سخت بود که بسیاری از نخبگان را به سمت تصوف مفرط بهعنوان تنها مفر و پناهگاه ذهنی روحی برای تسلیبخشیدن به آلام و جستجوی آرامشی در فنا سوق میداد. بدیهی است که در چنین وضعیت فکری و روحی، جایی برای بسیاری از تکاپوهای این جهان از جمله فن و دانش و کنجکاویهای دیگر باقی نمیماند؛ به طوریکه عزّالدین نسفی، “انسان کامل” را در الگوی “درویشی” توصیف میکند که نه تنها سیاست و تدبیر کشور، بلکه هر نوع ریاست، مدیریت، قضاوت، آموزش و تدریس را بابی از ابواب جهنم میداند و از آن گریزان است.
عوامل شکلگیری و توسعه نهاد علم در اروپا
میرزایی با بیان عوامل شکلگیری و توسعه نهاد علم در اروپا در اواخر قرون وسطی ادامه داد: رشد بازرگانی از قرن 9 و 10 میلادی، ظهور و گسترش طبقه متوسط جدید، گسترش ارتباطات و تعاملات غرب با دیگر جوامع در سایهی پیشرفت بازرگانی خارجی، از جمله عواملی بود که منجر به تقویت نهاد علم در اروپای قرون وسطی شد. از سوی دیگر، تشکیل کالجها بهعنوان اتحادیههای هم سود استادان و دانشجویان، تقدم یافتن فهم بر ایمان و تقویت عقلانیت خودبنیاد و همه کاره نبودن حکومت، جنبش نوین دانشگاهی در غرب را در این دوران رقم زد. با شکلگیری کومونهای شهری و اتحادیههای صنفی در کنار دانشگاه، رقبای حاکمیت کلیسا در جلب اقبال عمومی بیشتر شد. اگرچه ساختارهای سیاسی نیز در افزایش یا کاهش قدرت هر یک موثر بوده است؛ زیرا عدم تمرکز قدرت در دست حاکمیت، نقش کلیدی در این حوزه داشت. به طوری که مقایسه این عامل با استبداد حکومت وقت ایران به خوبی اهمیت این موضوع را نشان میدهد. درواقع نهادهای دینی، صنفی و نیز نهاد مالکیت غربی ریشهدار، نهادهای پرقدرت سیاست در جامعه بودند و همین عامل باعث میشد که نهاد علم با حفظ استقلال و با توجه به ریشههایشان در طبقه متوسط و مرفه شهری و با تکیه بر هویت صنفی، روز به روز به سمت استقلال پیش میرفت. اگرچه در این میان، بسته به قدرت یا ضعف کلیسا یا نهادهای صنفی دیگر، در برهههایی بالاجبار با یکی از رقبای خود برای مقابله با حاکمیت، متحد میشد.
در این بخش از جلسه، یکی از حضار با اشاره به ریشههای شکلگیری رنسانس، به تبیین تغییر نگاه به نهاد علم، پس از شکلگیری پروتستان پرداخت و افزود: در قرن چهاردهم میلادی، مردم از دست خودکامگی کلیسا به ستوه آمده و رنسانس اتفاق میافتد. این دوره که حدود 300 سال طول میکشد، در قرن شانزدهم میلادی با شکلگیری پروتستان، تکمیل شده و عملاً یک نحلهی فکری جدید در مقابل نگاه کاتولیک ایجاد میشود.
میرزایی با تأیید این نظر، با اشاره به تغییر روش تدریس در دانشگاه آکسفورد، بحث را تکمیل نمود و افزود: دانشگاه آکسفورد، اواخر قرن دوازده، شروع به فعالیت مینماید. در ابتدا، کلیهی تعالیم و روش تدریس، برگرفته از مبانی کاتولیک بوده و علم بشری تقبیح میشود. اما پس از رنسانس، موضوع، کاملاً تغییر کرده و نظریات بشری و تفکر در ابواب آن، مورد ترویج قرار میگیرد. به بیان دیگر، نهاد علم به این نتیجه میرسد که نوآوری و شکوفایی علم، صرفاً براساس متون دینی و وحی، مورد استناد اسقفهای کلیسا نبوده است.
قوت و ضعف نهاد علم در دوران پس از صفویه
این کارشناس تعلیم و تربیت، با اشاره به نقش علما در مقاومت در برابر شکلگیری نهاد علم در دوران صفوی گفت: همزمان با پایان رنسانس در اروپا (قرون 16 تا 18 میلادی) که مقارن با حاکمیت صفویه در ایران بود، پادشاه به طور مشابهی در برابر تقویت نهاد علم مقاومت میکرد. در این دوران، اقتصاد ایران، کاملاً دولتی بوده و علما از جهت دغدغه دینی، خود شاه را به مقاومت در برابر ورود علم غربی تشویق میکردند؛ زیرا میدانستند واردات علم به معنای واردات فرهنگ تولیدکنندهی آن علم (عالم غربی) نیز هست. به اعتقاد نویسنده کتاب، فقر، تعصبات مذهبی، منازعات با ازبک و عثمانیهای سنتی، رواج خشونت و ناامنی در عرصه قدرت، از عوامل دیگری بود که تضعیف پایههای شکلگیری نهاد علم را به دنبال داشت.
وی ادامه داد: بعد از سقوط صفویه، تا حدود 20 سال، چندین حکومت بر بخشهایی از ایران مسلط میشوند که طبیعتاً این منازعات، امکان استقرار نهاد علم را غیرممکن میسازد. با شروع حاکمیت قاجار در ایران که همزمان با وقوع انقلاب صنعتی اروپاست، عوامل مختلفی زمینهساز شکلگیری نهاد علم میشود. در این دوران، توانایی غرب برای صادرکردن تمدن خود، بیشتر شده و از سوی دیگر، تمایلات حکومت نیز برای ارتباط با غرب، بیشتر میگردد. بنابراین یک نهضت ارتباط با غرب و مراودات شکل میگیرد. نخبگان برای تحصیل به غرب مهاجرت میکنند و کم کم تعداد افرادی که از غرب مطلع بودند، زیاد میشود. به همین علت، این دوران، دورهی تمهید نامیده میشود. حضور افرادی نظیر قائم مقام فراهانی و بعد از آن امیرکبیر، کمک شایانی به تغییر در ساختار سیاسی و موازنه قدرت میکند. به طوری که برای اولین بار، به بازرگانهای خارج از دربار، اجازهی فعالیت بازرگانی داده میشود. همچنین علمای خارج از دربار، امکان تحصیل برایشان فراهم میشود.
میرزایی افزود: در دوران مشروطه نیز افراد تربیتیافته در نظام قاجار، اقدام به شکلدهی انجمنها میکنند. این بدنه نخبگانی بعد از رسیدن رضاخان به قدرت، به شاه توصیهی تاسیس دانشگاه تهران را میدهد. به عبارتی ساحت نهاد علم، به صورت کاملاً متمرکز و تولید علوم مورد رضایت شاه و بهعنوان ویترین تمدنی پیش میرود. در دوران محمدرضا شاه همین الگو در شهرهای مختلف به صورت نامتوازن، تکثیر میشود. نکتهی جالب اینکه در این دوران از نظر کمی، بیشترین تعداد رشتهها و دانشجوها در حوزهی علوم انسانی بوده است. البته تاسیس سازمان برنامه و بودجه نیز به توسعه و رشد اینگونه رشتهها نظیر حسابداری و مدیریت کمک کرد. پس از دورهی تکثیر، در بین سالهای 1352 تا 1357 منجر به اصلاحاتی میشود که کیفیسازی رشتهها متناسب با نیاز کشور اتفاق میافتد؛ نظیر توسعهای که در حوزهی کشاورزی و پزشکی شروع میشود که با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه، این امر متوقف میگردد.
وی اظهار داشت: اخراج اساتید و دانشجویان، اسلامی کردن دانشگاه و تمرکزگرایی در دوره اول انقلاب اتفاق میافتد. به اعتقاد نویسنده، با روی کار آمدن آقای هاشمی (بهعنوان یک فرد میانهرو به تعبیر کتاب) مدیریت علمی به کشور بازگشت و در دورهی آقای خاتمی نیز با تقویت شوراهای شهر و روستا و گشایش سیاسی، توسعه نهاد علم، مجدداً جان تازهای میگیرد.
این پژوهشگر در پایان نیز گفت: به اعتقاد نویسنده، بسیاری از عوامل اجتماعی و سیاسی در سدهی اخیر، نوعی عقبماندگی در شکلگیری و توسعه نهاد علم را در کشور فراهم آورده است؛ اما تجربهی اروپا بعد از قرون وسطی، نشان میدهد امکان استقرار نهاد علم بهعنوان ابزاری برای حل مسائل اجتماعی، امکانپذیر بوده و ثبات سیاسی و اجتماعی، سرعت استقرار آن در بطن جامعه را تسریع میکند.