به گزارش «رساگفت»: حتما همه ما، قصه ها، تجربه ها و خاطرات زیادی از روزهای پر فراز و نشیب زندگیمان داریم و این کتاب مسیر درست استفاده از قصه ها در مکالمات و جلسات روزمره را برای ما مشخص میکند و به خواننده کمک کند تا بدانیم چطور قصه هایمان را روایت کنیم که اثرگذاری بیشتری داشته باشد.
اگر مایلید راهکارهای علمی و مفیدی بیاموزید که در سطح جهانی برای برقراری ارتباطهای کاریِ ضروری و سودمند استفاده میشوند و اگر دوست دارید راهتان برای رسیدن به موفقیتهای شغلی، اجتناب از شکستهای جبرانناپذیر و حل مشکلاتِ بهظاهر لاینحلِ کاری هموار شود، مجموعهی «روایت در کسب و کار» انتشارات اطراف، جایی در کتابخانهی شما باز خواهد کرد.
کتاب «بهترین قصهگو برنده است» ترجمه زهرا باختری، از این مجموعه است که به شما نشان میدهد چهطور با سرمایهگذاری روی داستان سود کنید، چهطور با قصه در هر موقعیتی به همکاری و تعاملتان با دیگران بیفزایید، از درگیریها دور بمانید و کمک میکند به چشم خود ببینید چه کارهای بزرگی از این واقعیتهای کوچک که قصه نام گرفتهاند، بر میآید.
و اما نگاهی به بخشهای مختلف کتاب
به نظر نویسنده کتاب ما دو نوع تفکر داریم یکی تفکر عینی که همان تفکر ریاضی است، در مدرسه به ما یاد می دهند و ما را تبدیل به ماشین تجزیه و تحلیل اعداد می کند و دوم تفکر ذهنی یا همان زبان قصه که احساسات و رویا هم در آن جریان دارد.
بر این اساس، قصه گویی کمک می کند افراد از زاویه های مختلف به یک موضوع نگاه کنند، وقتی قصه های جدیدی میگویید زاویه دید جدیدی به مردم می دهید زیرا احساسات و چارچوب های خاص موجود در قصه ها تفسیر مردم درباره اتفاق های رایج را فیلتر می کند و وقتی مشخص می کنید که دیگران به چه چیز توجه کنند برداشت های آن ها را هم کنترل می کنید، این یعنی این که شما معنای رفتارها و در نتیجه آینده را تغییر میدهید.
برای پیدا کردن قصهها نیازی نیست به جاهای عجیب و غریب سر بزنیم یا چیزهای عجیب و غریبی بخوانیم. حتی برای قصهگویی لزومی ندارد دنبال کسب توانایی خارقالعادهای برویم. همهی ما قصهگویی بلد هستیم و قصههایی برای گفتن داریم. قصهها اطراف ما هستند و در زندگی روزمرهی ما معلقاند. برای پیدا کردن قصهی مورد نظرمان و استفاده از آن فقط کافی است کمی دقت کنیم و شگردهای ظریفی را یاد بگیریم.
قصه چیست
قصه تجربه ای است که در ذهن بازسازی می شود و به اندازه ای با احساس و جزئیات روایت می شود که شنونده در تصورات خودش آن را به عنوان چیزی واقعی تجربه می کند. از طرف دیگر قصه گفتن موجب تقویت و بسط قصه می شود، پس اگر از خودتان قرار است برای کسی قصه ای بگویید بهتر است قصه ای خوب بگویید نه این که بدبختی ها را ردیف هم بگذارید.
برای این که راحت تر قصه های خودمان را پیدا کنیم بهتر است به این شش نوع دسته بندی توجه کنیم تا راحتتر برای ایده هایمان قالب قصه پیدا کنیم: 1) چه کسی هستم؟، 2) چرا اینجا هستم؟، 3) آموزشی، 4) بینشی، 5) ارزش زیسته و 6) میدانم در سرت چه می گذرد
قصه چه کسی هستم
مردم قبل از اینکه به شما اعتماد کنند باید بدانند شما چه کسی هستید. کدام ویژگی شما باعث میشود بر روی طرف مقابل تاثیر بگذارید؟ از همان ویژگی ها صحبت کنید. در این قصه ها از خودمان صحبت می کنیم و به مخاطب می گوییم در زندگی چه کرده ایم و چه یاد گرفته ایم. از زمان، مکان و موقعیتی صحبت کنید که این ویژگی را نشان بدهد.
اما در نظر داشتهباشیم که هرچند، اشتباهات بزرگ همیشه داستانهای شگفتانگیزی خلق میکنند؛ اما باید شرمساری و ناراحتی ناشی از این مسائل را مدتها پیش پشت سر گذاشته باشید. پس تا زمانی که خودتان را نبخشیدهاید و از آن ماجرا عبور نکردهاید، قصهاش را نگویید و در داستان خود در مورد مسائل ناتمام صحبت نکنید.
به این سوال ها جواب بدهید:
کی هستید؟ چه ویژگی خاصی دارید؟ چطور به خودتان این حق را می دهید که بر روی دیگران اثر بگذارید؟ چه استعدادی دارید؟
ویژگی های خوبتان را فهرست کنید: قابل اعتماد بودن، احساساتی بودن، مسئولیت پذیر بودن، خلاقیت مهربانی، روراستی و …
بعد دنبال داستانهایی بگردید که این ویژگی ها را اثبات کند.
قصه چرا اینجا هستم
در این قصه ها دلیل ارتباط خود با مخاطب را بیان میکنیم و باور داریم که حتما به غیر از دلایل مالی، دلایل دیگری برای انتخاب یک شغل داریم و فقط به خاطر پول اینجا نیستیم.
گاهی اوقات هدف ما از بیان داستان، فروش یک محصول به مخاطب است سود کردن شما برای طرف مقابل مهم است پس باید به او بفهمانید که هم برای عشق کار می کنید و هم برای سود اگر با مخاطب طوری صحبت کنید که گویا این یک مذاکره یک سر برد برای او است اتفاقا به شما اعتماد نمی کند و احساس می کند در حال تلاش برای کلاه گذاشتن بر سرش هستید. پس در کنار فروش از ارزشهایمان هم صحبت میکنیم چون این ارزش ها بین ما اعتماد ایجاد میکند.
قصه های آموزشی
آموزش یعنی تغییر رفتار و ایجاد مهارت هایی برای تفسیر خلاقانه تکالیف و اهداف. بعضی درس ها را فقط با تجربه می توان به دست آورد مانند صبوری و هروقت چیزی را از طریق داستان یاد بگیریم خیلی دیر از ذهن ما پاک میشود. می شود آدم ها را به صبر تشویق کرد اما پند و نصیحت تأثیر زیادی ندارد. برایش یک قصه بگویید که شخصیت داستان با صبر به نتیجه خوبی برسد، حتما موفق تر خواهید بود. اما در نظر داشتهباشیم که قصه گویی هرجایی مفید نیست و برای یک حسابدار بهتر است از همان تفکر ذهنی برای آموزش دادن استفاده کنیم.
قصه های بینشی
دلسردی های آدم ها را می شود با این نوع از قصه، به انگیزه تبدیل کرد، اگر چشم انداز داشته باشیم سختی های امروز راحت تر می شوند. این قصهها، به ما کمک میکنند نگرشمان را عوض کنیم.
یک قصه بینشی خوب، به آِینده روح و جان می دهد. قصه بینشی نگاه شما را از مشکلات کنونی می گیرد و به منفعت آینده جلب می کند و وقتی آینده درخشان را می بینیم، می چشیم، لمس می کنیم، بو می کنیم و می شنویم، دیگر هیچ کاری آنقدرها هم برایمان تحقیر آمیز یا سخت نیست و با این دیدگاه مثبت، مشکلات بزرگ امروز، خرده سنگهایی برای رسیدن به قله میشوند.
یک قصه بینشی خوب، انعطاف پذیری و مثبت اندیشی ایجاد می کند که در نتیجه آن، پس روی و عدم بازدهی گروه های کاری به سرعت جبران می شود. این نوع از قصه، سختی مسیر رسیدن را هم بیان میکند .یک دیدگاه مثبت
مادرم به من سر میز نشستن را یاد می داد و میگفت یک روز که برای مهمانی سلطلنتی دعوت شدی به کارت می آید من هیچ وقت به یک مهمانی سلطنتی دعوت نشدم اما مادرم یک قصه خوب بینشی برای تعریف کردن داشت
قصه های ارزش زیسته
مهمترین هدف ما از گفتن قصههای ارزش زیسته، این است که بگوییم برای چه چیزی ارزش قائل هستیم. این قصهها معمولاً چنان قدرتی دارند که میتوانند ارزشهای یک جامعه را متحول کنند و باعث هدایت رفتار دیگران شوند. ارزش ها، فرهنگ ها را می سازند و فرهنگ هم ارزش ها را می سازد اگر می خواهید دو فرهنگ را با هم ترکیب کنید بهتر است با گفتن قصه های ارزش زیسته شروع کنید وگرنه به قابل اعتماد نبودن و درست کار نبودن متهم می شوید. بنابراین اگر می خواهید ارزشی را رواج یا آموزش دهید، باید قصه ای سر هم کنید که در عمل نشان دهد معنای آن ارزش چیست و بدین ترتیب آن را به شکل تجربی با داستانی از خود زندگی نمایش دهید نه با موقعیت فرضی و دروغ.
قصه میدانم در سرت چه می گذرد
اگر طرف مقابل شما شک و تردید دارد قصه ای برایش بگویید که حس اعتماد و امنیت را به او بدهد. یک قصه میدانم در سرت چه میگذرد میتواند سوتفاهم ها را برطرف کند مخصوصا اگر راجع به دیدگاه مخاطب تحقیق کرده باشید.
گاهی مواقع مشتری تصمیم خودش را گرفته و این تصمیم با اهداف ما تناقض دارد. در این شرایط ما میتوانیم با استفاده از قصههای میدانم در سرت چه میگذرد، شک و تردیدهای آنها را در قالب یک قصه مطرح کنیم و سپس بدون بیاحترامی، روی این شک و تردیدها خط قرمز بکشیم تا شخص بتواند با خیال راحت دست به انتخاب بزند.
قدرت تایید: تایید کردن هزینه ای ندارد و در عوض امتیازهای خوبی برایتان دارد در قصه های میدانم در سرت چه میگذرد حتما از آن استفاده کنید.
قدرت تله پاتی: شما همیشه می دانید طرف مقابل ممکن است چه مخالفت پنهانی داشته باشد وقتی پیش دستی می کنید و داستانی برایش تعریف میکنید که نشان می دهد شما مخالفت او را درک می کنید به راحتی به شما اعتماد می کند.
راه حل هایی برای قصه پردازی بهتر
پرورش ذهن
تفکر عینی شما را بیرون یک مسئله نگه می دارد و تفکر ذهنی و شخصی، شما را به درون یک مسئله می برد. برای قصه گو شدن خوب، به این نتیجه برسید که هیچ چیز در بهترین حالت بیشتر از 70 درصد درست نیست و از اثبات کردن دقیق همه چیز دست بردارید!
یک بعلاوه یک، مساوی دو نیست: ذهن آدم ها در مواقع ریاضی یک با یک را دو میداند اما در موقعیت های احساسی، به صورت تصاعدی چند چیز را همزمان استدلال می کند. فرض کنید به کسی بگویید هاوایی آن شخص همزمان چند تجربه و کلمه به ذهنش می آید : تعطیلات، ماه عسل، تبلیغات، اسپم و …
اگر عادت ها را کنار بگذاریم قصه گویی بهترین کارکرد را دارد:
1- عادت ارزش دادن به مدرک عینی برای تجربیات مستقیمی که بازگو می شوند
2- تمایل به موثق ندانستن چیزی که پنجاه تا هفتاد درصد موثق است
3- این تصور که راه حل ها همیشه رابطه مستقیم و منطقی با ریشه اصلی یک مشکل دارند.
تنها راه قصه گو شدن این است که ابهام و عیب و نقص تجربه های انسانی را بپذیرید، اگر این را قبول داشته باشید که گاهی شکست میخورید، اگر یک قصه شما بد از آب درآمده، قصه گویی را کنار نمی گذارید، برای موقعیت های حساس بیشتر از یک قصه آماده کنید و همیشه منتظر باشید چند نفری با شما مخالفت کنند.
قصه ها در گوشه و کنج مبهم و آشفته زندگی واقعی، خانه کردهاند. اگر گوشه ها را بیش از حد تر و تمیز کنید آن ها را می کشید.
گفتن قصه برنده
بهترین قصه ها: پیام شما را منتقل کند، از گفتن شان لذت ببرید، راجع به موقعیت های واقعی زندگی باشند.
قصه ها کجا هستند؟
قصه ها در زندگی ما جریان دارند و بهترین قصه ها، قصه های شخصی هستند که با گفتن آنها به راحتی میتوانید به سوالات جزئی پاسخ بدهید.
چهار ظرف که می گویند شما چه کسی هستید و برای قصه ها مفیدند، عبارتند از:
زمانی که در کار خود درخشیدید: جایی که شما کار درست را انجام داده اید و در کار خود درخشیده اید
زمانی که کار را خراب کردید : قصه ای که اشتباهی را بر ملا می کند در برابر قصه ای که صیقلش داده اید دوبرابر اعتماد بیشتری جذب میکند
یک مربی : تجربه شخصی شما از یک آدم مهم. حس خوب دیگر این که وقتی از یک مربی صحبت میکنید مردم حس می کنند شما هم آن ویژگی را دارید.
یک کتاب یک فیلم یا یک اتفاق جدید: وقتی از یک فیلم استفاده و چهارچوب را تغییر دهید اثرگذاری قصه بیشتر می شود. و لازم نیست خیال بافی کنید، فقط کافی است ارجاع دهید و بگوید چرا دارید به آن فیلم یا کتاب اشاره می کنید
قصه را از زاویه دید دیگران تعریف کنیم
در صورتی که کسی بخواهد یک قصه برنده نقل کند، لازم است که از زاویه دید شنونده به ماجرا نگاه کند. برای اینکه قصههایتان برای دیگران جذاب باشد، باید همانقدر که از زاویه دید خودتان جذاباند از زاویه دید آنها هم جذاب بهنظر برسند. اگر بتوانید زمان، مکان و زاویه دید داستان را به خوبی مدیریت کنید، مطمئن باشید که تأثیرگذاری این داستان به میزان چشمگیری افزایش خواهد یافت.
به عنوان مثال اگر لازم باشد که مشتری را برای خرید یک محصول ترغیب و تشویق کنیم، باید خودمان را جای او بگذاریم و از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم. با این کار میتوانیم دغدغههای مخاطب را خیلی بهتر درک کنیم و درنتیجه راهکارهای بهتر و کارآمدتری هم به او ارائه خواهیم داد.
قصهگوی خوب، قصهشنوی خوب
یک قصهگوی خوب، یک قصهشنوی خوب هم هست
کسانی که قصههای خوبی تعریف میکنند، عموماً شنوندگان خوبی هستند؛ زیرا توانستهاند خیلی خوب به داستانهای دیگران گوش کنند و این داستانها را به مجموعه دانش و تجربیات زیسته خود بیفزایند. کسانی که فقط گوینده داستان هستند، ممکن است پس از مدتی داستانهایشان تکراری شود و دیگر نتوانند با قصههای خود دیگران را جذب کنند.
اگر دقت کنیم متوجه میشویم که برای کسانی که عاشق قصهگویی هستند، گوش دادن آسان است. این مسئله در مورد سایر حرفهها هم وجود دارد. مثلاً آشپزهای کاربلد و توانا تمایل دارند که دستپخت یکدیگر را امتحان کنند. نویسندهها معمولاً با عطش وصفناپذیری مطالعه میکنند.
یکی از کارهایی که مهارت قصهگویی را در ما بهبود میدهد، شنیدن داستان است. این کار هم گنجینه داستانهای ما را نو و تازه نگه میدارد و هم باعث میشود که همیشه داستانهای جذاب و آموزندهای برای تعریف کردن داشته باشیم. اگر قصد تعریف هیچ قصهای را نداریم، در واقع خودمان را دست کم گرفتیم. برای مجهز شدن به این توانایی میبایست گوش دادن قصهها را به عادت خود تبدیل کنیم و پس از مسلط شدن به این توانایی، برای گفتن قصه ها از تجربیات و اتفاقات جذاب استفاده کنیم.
تجربه امری حسی است:
باید طوری قصه بگویید که شنونده ببیند، بچشد، بو و لمس کند چون با اضافه شدن جزئیات حسی به تجربه های روزمره تصویر ذهنی ساخته میشود. چرا وقتی به لیمو فکر می کنید و دهنتان آب می افتد؟ چون ذهنتان خیال می کند یک لیمو دارید! قصه هم، همین کار را می کند، قدرت تخیل را فعال می کند تا یک تجربه واقعی را برانگیزد.
تحقیق همه جانبه
خودتان پیشقدم شوید و با گروهی که میخواهید بر روی آنان تاثیر بگذارید، از نزدیک آشنا شوید، زمینه مشترک پیدا کنید و از آن به عنوان پل رابطه استفاده کنید.
هنر گزیده گویی
حساسیت زیاد در طراحی سخنرانی، آن را بلند و خسته کننده می کند زیرا یاوه گویی، وراجی و تکرار مخاطب را تا حد مرگ خسته می کند. پس کمگویی داشته باشید.
پایان کتاب، آغاز تمرین
هدف قصه گفتن این است که موضوعی غیرشخصی، شخصی شود. پس از خودتان بپرسید چرا اینجا هستید، چه کسی هستم و بهترین نتیجه ای که ممکن است بگیرم چیست؟
تمرین: بلند ترین قصه تان را در نظر بگیرید و از خودتان بپرسید پیغام اصلی که می خواهم منتقل کنم چیست؟ قصه را دوباره بگویید و ببینید آیا این دفعه کوتاه تر است یا نه!