به گزارش «رساگفت»: صفری: سلام. تا به حال این ضربالمثل را شنیدهاید؟ فوت کوزهگری. فکر میکنید معنا و مفهومش چیست؟ معمولا این ضربالمثل را هنگامی به کار میبرند که یک نکته خاص و یک قلق خاص و یک درس خاصِ استادی وجود دارد. داستان این ضربالمثل، برمیگردد به یک شاگردی که سالهای سال، نزد یک استاد، دوره کوزهگری میدیده است. بعد از سالها تجربه و درسآموزی، تصمیم میگیرد که کسبوکار خودش را راه بیندازد. بنابراین، میرود و یک مغازه کوزهگری باز میکند. اما یک اتفاقی میافتد. هیچ کدام از محصولاتش به آن رنگ و لعاب کارهای استادش نمیرسیدند. همه درسهایش را مرور میکرد و همه اقدامات را انجام میداد، اما نتیجه کار، با آن چیزی که انتظارش را داشت، متفاوت بود. یک بار، سرافکنده و پشیمان، پیش استادش برمیگردد و راز کار را میپرسد. استاد، یک بار درسهایش را با او مرور میکند و در آخر به او میگوید میدانی چه چیزی را رعایت نکردی؟ میگوید نه. میگوید یک فوت. قبل از اینکه این کوزهها را در کوره بگذاری، یک بار فوتشان کن. این فوتِ تو باعث میشود که این گرد و خاکی که روی آنها نشسته، بروند و کوزه در کوره، بهتر شکل بگیرد. در واقع این ضربالمثل به ما نشان میدهد که بخشی از تجربیات و دانش روزمره ما اهمیت زیادی دارند. همه ما روزانه تجربیات مختلفی داریم. اتفاقات مختلف در زندگی ما میافتد که همه آنها درسهای کوچکی برای ما دارند. بعضی از این درسها حتی برای خودمان، خیلی ساده به نظر میرسد؛ اما برای یکی دیگر، خیلی راهگشاست. این همان مسالهای است که به ما اشاره میکند که تجربیات، دارای اهمیتاند. یادمان باشد منابع این تجربیات، با هم خیلی متفاوتاند. ممکن است یک تجربه روزمره باشد و ممکن است یک درس در دانشگاه باشد و ممکن است یک مشاهده باشد. بله، مشاهده رفتار دیگران هم میتواند برای ما درس داشته باشد. همه اینها منابعی است که ما از آنها درس و تجربه کسب میکنیم. اما نکتهای که خیلی مهم است این است که اگر این تجربیات و دانش انباشته شده بین افراد منتقل نشود، چه اتفاقی میافتد؟ انگار ما بارها و بارها داریم اشتباهات دیگران را دوباره تکرار میکنیم. داریم تجربیات دیگران را دوباره تجربه میکنیم. انگار هر بار میخواهیم دوباره چرخ را اختراع کنیم. بنابراین باید یک سازوکار و یک راهکاری وجود داشته باشد تا آدمها بتوانند دانش و تجربه خود را با هم به اشتراک بگذارند. وقتی این اتفاق میافتد، یعنی وقتی که افراد، دانش و تجربه خود را با هم به اشتراک میگذارند، یک اتفاق خیلی جالبی رخ میدهد. انگار آجر به آجر، افراد، دانشها و تجربیات همدیگر را کامل میکنند. انگار یک ساختمان را میسازند. انگار یک بنا را مستحکم میکنند. حالا یک گروهی از افراد را در نظر بگیرید که با هم، کسبوکار مشابهی را دارند. هرکدام از اینها در روزمره خودشان، در اتفاقاتی که برایشان میافتد، یک درسی را میگیرند. ممکن است یکی از آنها به واسطه تحصیلات دانشگاهیاش یک سری مطالب داشته باشد و یکی دیگر به واسطه تجربه زیسته خودش و به واسطه تجربیات زندگی خودش یک سری از درسها و تجربیات داشته باشد. وقتی که این افراد، کنار هم قرار میگیرند و این دانش و تجربیات را با هم به اشتراک میگذارند، چه بنای قوی و مستحکمی ساخته میشود؟ آن نفر اول از اتفاقاتی که در دانشگاه برایش افتاده است نقل قول میکند و اینکه چطور باید یک گوسفند را نگهداری کند. نفر دوم از اتفاقات عملیاتی و کاربردی دامپروری صحبت میکند. همه اینها کنار هم یک اکوسیستم یادگیری را میسازند و در واقع این همان همیاری اجتماعی است. ولی اینبار در حوزه دانش؛ در حوزه تجربه؛ یعنی آدمها در فکرشان و در ایدهشان و در دانششان و در تجربهشان دست به دست هم میدهند و با همدیگر، سعی میکنند نسبت به یک مسالهای که همه با آن روبرو هستند، یک راه حل پیدا کنند. در واقع میشود گفت این فضا یک جور، همیاری اجتماعی است. اما این بار، در فضای ذهن و در فضای دانش و در فضای تجربه است.