به گزارش «رساگفت»: چهل و هشتمین نشست «عصر اندیش» با موضوع نقد و بررسی کتاب “استعمار زدایی از روش” نوشته “لیندا توهیوای اسمیت”، با حضور پژوهشگر دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت “محمدصادق ابراهیمی” و جمعی از پژوهشگران این دانشگاه، برگزار شد.
این کتاب در تلاش است که با کمک مطالعات بومی، تلاقیهای استعمار و روششناسی تحقیق را بررسی کند، بنابراین، پارادایمهای سنتی پژوهش و دانش غربی را به چالش کشیده و خواستار نوع جدیدی از تحقیقات بومی است که با درک انتقادی و انعکاسی از مفروضات، انگیزهها و ارزشهایی که شیوههای پژوهشی را شکل میدهند، آگاه میشود. اگرچه توقعات مخاطب از عنوان کتاب، بدون ارائه مباحث عمیق نظری و مصادیق عینیتر آن برآورده نمیشود.
به صورت کلی، مباحث کتاب را میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد: بخش اول به بررسی تاریخچه تحقیقات غرب و به نقد پیشفرضهای فرهنگی پشت پژوهش، توسط فرهنگ غالب استعماری میپردازد. این بخش، بررسی میکند که چگونه تحقیق به عنوان ابزاری برای امپریالیسم و سرکوب، استفاده شده و چگونه کمکی به حاشیه رانده شدن و محو مردمان بومی، فرهنگها و دانشها کرده است. همچنین روشهایی را که مردم بومی در برابر آن مقاومت کردهاند، باز پس گرفتهاند و تحقیقاتی که تغییر دادهاند را تحلیل میکند. در بخش دوم کتاب، ایجاد یک سازوکار جدید در مطالعات بومی مبتنی بر استعمارزدایی طرح میشود. برخی از اصول، رویکردها و روشهایی را که میتوانند پژوهشگران بومی را در کارشان راهنمایی کنند، از جمله کائوپاپا مائوری، اقدامپژوهی مشارکتی، تاریخ شفاهی، داستانگویی و پژوهش مبتنی بر جامعه در این قسمت ارائه میشود. نویسنده در این کتاب، با طرح این سوال که “آیا دوران استعمار به پایان رسیده است؟” سعی در تصویر روشهای جدید استعماری میکند: “احتمالاً فقط استعمارگران به این سؤال، پاسخ مثبت میدهند. مطالعات پسااستعماری به ما آموخته است که استعمار، جلوههای گوناگونی دارد. این گفتمان که در نیمه دوم قرن بیستم، جایگاه مهمی در علوم اجتماعی پیدا کرد، از شیوههای استعماریِ نهفته در جهان امروز به شمار میرود.
به اعتقاد اسمیت، علوم طبیعی و علوم پزشکی، از انسان به عنوان یک موش آزمایشگاهی استفاده میکند. از آنجا که تاریخ را فاتحان آن مینویسند، این شبهه وجود دارد که روایات تاریخی از دانشمندان نیز دستکاری شده باشد. نویسنده در این نگاه به این موضوع که چرا دانشمندان یونانی و غربی، صرفاً مورد توجه قرار میگیرند، شبهه وارد میکند. به طور مثال آیا واقعاً فلسفهی کلاسیک در یونان باستان، پایهگذاری شده است؟ شاید این موضوع، نشاتگرفته از سیاستی است که صرفاً دانشمندان غربی را در ناخودآگاه جامعه جهانی، صاحب علم معرفی کند. از سوی دیگر، از بیان نویسنده اینگونه تلقی میشود که میتوان مسیرهای موازی را برای تولید علم، متصور بود که بعضاً هر یک، دیگری را مورد تمسخر و استهزاء قرار میدهد و آن مسیر را عبث میشمارد! درحالی که تجربیاتی نظیر شگفتیهای جهان و برخی تولیدات علمی خارقالعاده، این فرضیه را تقویت میکند که ضعف علم بشری، در توجیه یک پدیده طبیعی، ممکن است ذاتاً به روش تولید علم مربوط بوده و در روش و چارچوب دیگری، بتوان این وقایع را توجیه کرد. نکتهی آخری که میتوان به آن اشاره کرد، نهادسازی و نظمبخشی به فرآیند تولید علم از طریق تاسیس دانشگاهها و مراکز علمی است که خود به جهتدهی علم و تعیین اولویتهای آن در جهتی خاص دامن میزند.
به عنوان جمعبندی، به اعتقاد نویسنده، فرایند جهانیسازی و گسترش موج نوین نظام سرمایهداری، رسانهها و سیستم آموزشی، دانشگاهها و روشهای علوم انسانی، سازوکارهایی که دست به دست هم دادهاند تا باورهایی را بسازند که اهداف قدیمی استعمار را پی بگیرند. لیندا اسمیت در این کتاب، بر جلوههای استعمار در روشهای علوم انسانی انگشت نهاده و سعی کرده جایگزینی برای آنها ارائه دهد. از دیدگاه کسانی که استعمار شدهاند، یعنی همین دیدگاهی که کتاب براساس آن و به نفع آنها نوشته شده است، اصطلاح “تحقیق” ارتباطی پیچیده با امپریالیسم و استعمارگری اروپایی دارد. بنابراین، توجه به دانش بومی و تلاش برای سازماندهی و مدیریت این دانش با استفاده از روشهای منطبق بر فرهنگ و ارزشهای بومی، کلید برونرفت از این استعمار پنهان است.