به گزارش «رساگفت»: بخش اول از جلد اول کتاب «صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن» به موضوعاتی چون تهاجم فرهنگی غرب علیه ایران، نفت و گاز و بحرانهای آتی، بحران آب مهمتر از بحران نفت و گاز و زوال عقل جمعی در غرب میپردازد. این کتاب دوجلدی، نوشته مرتضی فرهادی است که جلد اول آن در 632 صفحه در قطع وزیری توسط انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی به چاپ رسید. در فضای مجازی، میتوان از تارنماهای مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی و ایران کتاب، این کتاب را تهیه نمود.
با خواندن این بخش از کتاب متوجه میشویم که نظام سوداگری و استعماری، چه ترفندهایی را به کار میبرد و چه مصائبی را برای کشورهای توسعهنیافته از جمله ایران میتواند به وجود بیاورد و به وجود هم آورده است. همچنین با مردمی آشنا میشویم که صنعتیزده شدند و در بازار سرمایهداری، خودشان باعث تقویت نظام سرمایهداری و بازار به اصطلاح آزاد! گردیدند و بعضی از آنها به یک کالا تبدیل شدند. نظام سرمایهداری هم انسان را در حد یک کالا پایین آورد و یا میتوان گفت که کالا را در حد انسان، بالا بُرد. البته فقط به مشکلات نمیپردازد؛ بلکه به کلیات، شامل اهمیت و پیشینه مشکلات منظومهای توسعه پایدار در ایران، راهها و چارهها اعم از دوگانگی و چندگانگی فرهنگ و نظام سوداگری در غرب و توسعه و تکنولوژی و تبعات آن نیز میرسد.
آنچه که موجب شد ملتهای توسعهنیافته درباره مسائل واقعی جامعه و فرهنگ خودی، دچار فراموشی و فرار و ترس مرضی از تاریخ و فرهنگ ملی و بومی خود شوند، سیاهنماییهای مکتب نوسازی و بخش حاکمیت جامعه غربی، رسانههای گروهی بینالمللی و گاهی حتی ملی، هالیوود، اقتصاد، تکنولوژی و آموزش و پرورش رسمی و قدرتهای سلطهگر و همسودان داخلی آنها در کشورهای زیر سلطه است که در تمام اشکال خود، همه اینها دست به دست هم دادند و شد آنچه نباید میشد. فاجعه دیگر این است که سازمانهای دموکراتیکتر جهانی مانند یونسکو، یونیسف، سازمان بینالمللی کار، فائو و … و مهمتر از همه، نیمهی پنهان و مستور، اما انسانی و شریف و البته نامسلطِ فرهنگِ غرب و برخی اندیشمندان آزاده و فرهنگساز غربی اعم از دانشمند هم نقش اساسی داشتند. نویسنده سعی کرد به آسیبشناسی مصرفگرایی افسارگسیخته و زودهنگام در ایران، آسیبشناسی فرهنگ تولیدی و فرهنگ کار امروزِ کشور در مقایسه با گذشته و مقایسه آن با کشورهای توسعهیافته موج دوم، نقد فلسفه آموزش و پرورش و آموزش عالی و روش و محتوای آن، نقش رسانههای گروهی در عروسکسازی زنان، به ویژه در جوامع توسعهنیافته ثروتمند، نفی حیثیت انسانی توسط غرب و نقش توسعهای غرب و دور کردن ملل دیگر از فرهنگ تولیدی و کار خلاقانه، کشاندن ملل به دام مصرف، بیان پیچیدگیها در تربیت فرزندان و وارد کردن نقدهایی بر روشها، نقد ویژگیهای مدیریتی و موارد دیگر هم بپردازد.
ارکان توسعهیافتگی غرب بر مبنای سنت آن است؛ پس این همه اصرار به ازخودبیگانه نمودن شرقیها و نفی فرهنگ شرقی که توسط غرب، اعمال میشود، برای چیست؟ ترس از توسعهیافتگی شرق و ایجاد رقیب یا ترس از فرهنگ و سنت شرق؟ اصلا اگر فرهنگ شرق، بد بود، چرا در سدههای گذشته، توسعهیافتگی و اختراعات، یکی پس از دیگری به اسم شرق، ثبت میشد؟
غرب علاوه بر استقرار بر سنت خود، به استعمار ملل مستعمره پرداخت و از کار آنها نهایت سوءاستفاده را بُرد تا به توسعه به معنای خودش برسد. در این بین، شروع کرد به برچسبزدن و اهانت به دیگر ملل و خود را توسعهیافته و دیگر ملل -به ویژه شرقیها- را عقبمانده خواند. اصلا چرا سفیدها (منظور، غربیها) این مقدار، خونریز، خونآشام و جنگطلب هستند؟
تهاجم فرهنگی غرب علیه ایران
غرب با حمله فرهنگی به ایران سعی کرد از ایرانیها عروسکها، کنیزکها و غلامانی برای خود بسازد؛ این افراد، تبدیل به پیاده نظام بیجیره و مواجب غرب گردیدند. تمام سعی غرب بر این است که حتی مردان و سالخوردگان ایران را هم به پای ضدفرهنگ خود بیاورد و همردیف کالاها گرداند. این یعنی تبدیل شدن جامعه به یک جامعه نمایشگاهی و پاساژی که برای بعضی از افراد، تفریح یعنی رفتن به پاساژ و خرج کردنهای بیمورد و مصرف، پشت مصرف ولو بدون وجود نیاز. غرب در این بین، توفیقهایی هم به دست آورد و بودند کسانی که خود را در حد کالا پایین آوردند و غرب که کالاها را در حد انسان، بالا آورد. حربهای که به کار بُرد، دریافت نفت بد بو! از دیگر ملل از جمله ایران و صادرات بنجلآلات خود در بستههای شیک بوده و هست. زنگ خطر دیگر، جایی است که ایران توانست شاه و ولیعهد را از کشور بیرون کند اما در خانوادههای ایرانی، هزاران ولیعهد و پادشاه (فرزندان مدعی) تربیت شدند که هر چه که بخواهند باید برایشان فراهم شود ولاغیر. مصرفگرایی به ویژه در تعویضهای پیاپی لباس، خودرو، وسایل زندگی و حتی منزل، انجام عمل روی صورت اعم از بینی و چشم، با لهجه غربی حرف زدن، اصرار به اینکه مدام بگویند قصد دارند مهاجرت کنند، تامل نداشتن در امور و سرعت بیش از حد در زندگی روزمره و تغییرات که البته ویژگی ذاتی نظام سرمایهداری است، به خوبی نشان از تهاجم فرهنگی به کشور و پذیرش این تهاجم توسط مردم است. این موارد را میتوان در فرهنگ -به ویژه فرهنگ آموزش و کار- جستجو کرد؛ به عنوان مثال، فرهنگ تستزدن و آموزشهای سطحی و حافظهای، مورد پسند نویسنده نیست. همچنین انتقاد دارد به جامعه شناسان و فلاسفه ایرانی که واقعا دنبال چه هستند و چه چیزی را تفسیر میکنند و چرا به یافتن و تولید علم در داخل کشور، همت نمیگمارند و دلخوش کردهاند به فلسفه و جامعه غربی و ترجمههایی که ارتباطی به ایران ندارد و دردی را از کشور، دوا نخواهد کرد. به عنوان مثال، غرب از پرآبی رنج میبرد و ایران از کم آبی. پس این دو، چه فلسفه و اجتماعی نسبت به هم دارند که یکی بخواهد مساله دیگری را حل کند؟ دلخوری نویسنده از روشنفکرنماهای غرب زده، کاملا مشهود است.
آب، مهمتر از نفت و گاز
هشدار صریح و دقیق نویسنده به این است که سالیان آتی، بحران آب، سنگینتر و سختتر از بحران نفت و گاز خواهد بود؛ چرا که میتوان با اقتصاد بدون نفت و گاز، زندگی کرد اما بدون آب، هرگز. در این بین، کوچکتر شدن سفرههای زیرزمینی و شرایط اقلیمی خاص حاکم بر کشور، رنج بردن کشور از خشکسالیهای پیاپی و کمبارش بودن کشور هم از دیگر معضلاتی است که جامعهشناسان و فلاسفه را به تفکر و ارائه راهکار، فرامیخواند.
انتخابات و مشهود بودن زوال عقل جمعی در غرب
نویسنده معتقد است که اگر در غرب، زوال عقل جمعی رخ نداده بود، افرادی چون بلر و بوش، توسط ملتهایشان انتخاب نمیشدند و حتی دوباره انتخاب نمیشدند. نظام حاکم در غرب -یعنی همان نظام سرمایهداری- یک نظام زالوصفت است. اگر زالوصفت هم نباشد، بعد از مدتی نیست و نابود خواهد شد؛ به این معنی که فقط به واردات ثروت دیگر ملل و صادرات بعضا بنجلآلات خود اکتفا نمیکند؛ بلکه سعی در بهرهبرداری هر چه بیشتر از ثروت سایر ملل دارد. از یاد نبریم که غرب، همواره نیمه آشکار و پنهان را جابجا میکند؛ به این معنی که مثلا در مساله جمعیت، خود را کمجمعیت نشان میدهد تا دیگر ملل، به کمجمعیت بودن سوق پیدا کنند! اما درواقع علاقهای شدید دارد که پرجمعیت باشد و سیاستهای گوناگونی در این مسیر، وضع میکند. همچنین در بحث قدرت (درونی و بیرونی) خود را قدرتمند جلوه میدهد، در صورتی که نیمه پنهان آن میگوید که آنچنان هم قدرتمند نیست.
به بیماری هلندی هم اشاره میشود که ابتدا نفت، باعث کندشدن رشد و توسعه در صنعت هلند شد و این کشور، به خود آمد و دید در حال پسرفت میباشد؛ اما بعد از مدتی و با مسدودکردن راه اقتصاد نفتی، راه را برای توسعه کشاورزی و صنعتی، باز کرد. درست برخلاف کشورهایی مثل کشورهای حاشیه خلیج فارس که تمام اقتصاد خود را برمبنای نفت قرار دادند.