به گزارش «رساگفت»: در دومین بخش از جلسه عصر اندیش که در دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت برگزار شد، دکتر جهانبخش، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان علوم اسلامی قم به بیان دیدگاههای خود در خصوص نظریههای اجتماعی و مقایسه آنها به نگاه اسلامی پرداختند.
نظریه اجتماعی
بخش اول این بود که ما نگاه فرهنگی داشته باشیم و ساختارها را خنثی نبینیم و بانک، بانک نیست و تفریح، تفریح نیست و شهر، شهر نیست و این انتزاعی نگاه کردن است و ما به مفهوم نظام و مفهوم بهینگی باید توجه داشته باشیم. نظام، یعنی بانک را با شهر و رسانه، نسبتش را بفهمم و بهینگی یعنی بانک را با انسان مطلوب و جامعه مطلوبی که فرهنگ هم تعریف میکند بفهمم که نسبتش چیست. آیا عادتا وقتی این انسان در بانک افتاد، انسانی است که گُر بگیرد و مشتعل شود و بالا برود یا روز به روز سدّ سر راهش قرار داده میشود. در بخش دوم میخواهیم محتوایی بررسی کنیم که فرهنگی که میخواهیم به سمتش برویم و جامعه مطلوبی که به سمتش میخواهیم حرکت کنیم، با جوامع دیگر چه فرقی میکند؟ اینجا یک پیچیدگی و تکثری داریم. بیشتر احکام فرهنگی در مورد روابط اجتماعیاند. مثلا وقتی به ما میگوید دروغ نگو و غیبت نکن و اختلاس نکن و رشوه نگیر که هیچ کدام برای انسان تنها در جزیره نیست. بلکه در روابط اجتماعی است. پس اگر من بخواهم فرهنگهای متفاوت و جوامع متفاوت را با هم مقایسه کنم با این همه تکثر که نمیتوانم. فرق اصلی جامعه ایران و غرب چیست؟ آن فرق محوری چیست؟ ما برای موضعگیری احتیاج به این داریم که کثرات عینیت و واقعیت پیچیده را سادهسازی کنیم. مثلا به پزشک مراجعه میکنید و پزشک براساس مدلی که دارد شما را سادهسازی میکند و چهار سوال از شما میپرسد و نسخه میدهد. پارادایم پزشکی را که عوض میکنید، متفاوت میشود. مشکل، جوش صورت است و در یک پارادایم، یک تحلیلی میکند و در پارادایم دیگر کبدش را نگاه میکند و در یک پارادایم دیگر شغلش را. هر کدام چهار پنج سوالِ احتمالا متفاوت میپرسند؛ اما انسان را مدل میکنند. به پارادایم اولی میگویی که آیا شغلش را پرسیدی؟ میگوید نه. طبق علمِ من لازم و مهم نیست. من باید این چهار فاکتور را تجزیه میکردم و در پوستش اندازهگیری میکردم و فهمیدم فلان ماده شیمیایی زیاد است و الان درمانش میکنم. آن یکی میگوید ریشه این از استرس شغلیاش است و من شغل را پرسیدم و به فلان چیز کاری ندارم. ما هم وقتی میخواهیم تفاوت محوریمان با جامعه غرب را بفهمیم، اگر نتوانیم مدل کنیم، در کثرات گم میشویم. نمیتوانیم موضعگیری عینی داشته باشیم. موضعگیری عینی منوط به فهم است. فهم برای ذهن محدود بشری منوط به مدلسازی است. اینجا بحثهای فلسفه علمی پیش میآید که آیا علم، واقعیت است و عین واقعیت است و آینه است و مدل است و یا چیز دیگری؟ از آن میگذرم. فقط سادهسازی میکنم که علوم کاربردی، مدل هستند و مدل میکنند و واقعیت پیچیده را سادهسازی میکنند تا بتوانیم فهم کنیم.
مدل کردن جوامع دنیا
در ادامه میخواهیم مهمترین جوامع دنیا را با یک مدل با هم مقایسهپذیر کنیم. مدلی که عقبهای دارد و بحث چندین سالهای که در مورد مطرح شده، رد میشویم و فقط کاربردی بودن را بررسی میکنیم. وقتی میخواهیم جوامع را در این نظریه مدل کنیم، سه سوال میپرسیم و میگوییم محورهای تفاوت هر جامعه با هم، پاسخی است که به این سه سوال میدهد. این سه سوال، مهمترین سوالاتی هستند که فرقهای محوری ما با جوامع دیگر را مشخص میکنند. در زندگی عرفیمان این کار را میکنیم. ولی وقتی نتوانیم به آن دقت نظری بدهیم، ممکن است یک جاهایی خلاف فهم عرفی عمل کنیم. مثلا میگوییم فرق جمهوری اسلامی با غرب چیست؟ یکی محور را ولایت فقیه میگذارد و یکی دیگر میگذارد نظم. میگوید خب در غرب، نظم، رعایت میشد و اینجا نمیشود و مگر نظم، اساس دین نیست و مگر حضرت امیرالمومنین به نظم در امور توصیه نکردند؟ پس غرب از ما اسلامیتر است. اسلام را در غرب دیدم و مسلمان ندیدم و اینجا مسلمان دیدم و اسلام را ندیدم. یکی دیگر میگوید که اصلا آنجا تحت چه ولایتی دارد عمل میکند و به کدام سمت دارند جامعه را حرکت میدهند؟ میخواهیم این کار را کنیم که با نیفتادن در دام کثرات اجتماعی، ملاک و معیاری بدهیم برای اینکه چه جامعه خودمان و چه جامعه غرب، چقدر از وضع مطلوب، دور یا چقدر به آن نزدیک است؟ اولین و مهمترین سوالی که مطرح میکنیم، این سوال است که انگیزه اجتماعی، چطور تولید میشود؟ مردم در جامعه دارند حرکت میکنند و راه میروند؛ چرا راه میروند؟ سوخت جامعه چیست؟ مهمترین سوالی که هر نظریهپرداز اجتماعی باید جواب دهد، این سوال است. از پنجره، بیرون را نگاه میکنیم، چرا جوشکار و نانوا و قصاب دارند حرکت میکنند؟ جواب قدیمی به این سوال این بود که انسان، منفعتگرا و سوداگر است و دنبال نفعش حرکت میکند. بلافاصله سوال دوم پیش میآمد که سوخت حرکت جامعه که تعریف کردیم در کدام بستر بهینه عمل میکند و چه بستری بسازم که این سوخت، درست عمل کند؟
دوران استیلا
اینجا میگوید که انسانی که دنبال نفع فردی است، گرگ انسان میشود. انسان، گرگ انسان است؛ اگر میخواهیم همدیگر را ندرند باید لویاتانی بالا باشد و از ترس او در توازن زندگی کنند. پس شرایط بهینه جامعه به تعبیر عرفی هم میگوید که مملکت، شاه میخواهد. نان را 50 هزار نمیدهد، چون رضاشاه در تنورش میاندازد و اگر این کار را نکند نانوا دیگران را میدرد و بقیه هم نانوا را. این اولین دوران بشر را شکل میدهد که رابطه استیلاست. در این رابطه، بهینهترین نوع رابطه، رابطه عمودی ارباب-رعیتی است که این نوع رابطه، خودش را در همه نظامات و ساختارهای اجتماعی، بازتولید و بازتعریف میکند.
مثلا در مدرسه، چوب معلم، مهم میشود و در خانواده، یک سالار پیدا میشود که اعم از پدرسالار یا مادرسالار یا فرزندسالار است. یک نفر، ارباب و سالار است و در حاکمیت هم همینطور. اتفاقا موضوع علوم انسانی میشود آن انسان بالایی. انسان پایینی مهم نیست. انسان پاینی باید همه هدف خودش را صرف این کند که آن انسان بالایی به اوج لذت و التذاذش و هدفش برسد. مثلا در فلسفه بحث میشد که افلاطون و ارسطو صحبت میکردند که بعضی از مردم ذاتا پستترند و برای برده بودن به دنیا میآیند و بعضیها ذاتا برترند و برای بردهداری به دنیا میآیند. اصلا آنها که برده بودند، چون اجازه نطق در میدان آتن نداشتند، انسان نبودند. بحثهای فلسفی و انسانشناسی مطرح میشد که وقتی برده را میزنی واقعا درد میکشد؟ درد که برای انسان است و او هنوز به مرحله انسانیت نرسیده و مثل ماشین دارد واکنش نشان میدهد! موضوع علوم انسانی، انسان بالایی بود و نه انسان پایینی.
سوال سوم و مهم هم این میشود که مقدورات اجتماعی را به چه کسی بدهیم و چه کسی حق دارد در جامعه به بالا برود؟ نادر حق دارد شاه شود، چون قویترین است و کسی حق دارد برود بالا و شاه شود که آن جو و ترس را ایجاد کند.
جامعه بازار
این اولین زیست جهان اجتماعی را میسازد تا به تعبیر هانت، پیامبر دوران جدید ظهور میکند. به معنای لکم دینکم و لی دین که نظم اجتماعی جدید را میآورد و از نظر او آدام اسمیت است. او در کتاب ثروت ملل، جواب سوال دوم را عوض میکند و میگوید انسان دنبال نفع فردی است، اما برای اینکه این نفع فردی به توازن برسد، لازم نیست لویاتان بالا بیاید. من جامعه را بازار میکنم و نانوا با طمع خودش به جامعه میآید، اما چون رقابت است، مجبور است نان بهتر بدهد و قیمت کمتر بدهد و به مشتری هم لبخند بزند. قبل از اسمیت، ماندویل، زمینه این را در کتاب افسانه زنبوران چیده بود که همانجایی بود که میگفت حسنات اجتماعی، همان سیئات فردی هستند. به هر حال کانت هم این را تایید کرد. کانت گفت ما باید سپاسگزار باشیم بابت چیزهایی مثل خودبینی و رقابت حسادتآمیز و میل سیریناپذیر به تصاحب قدرت. اگر اینها را نداشتیم، مثل گوسفندانمان با هم مهربان و مثل گوسفندانمان عقب افتاده بودیم. اسمیت هم که میدانید گفت تنها گدایان هستند که برای برآورده شدن نیازهایشان به خیرخواهی افراد، اتکا میکنند. وقتی میرویم نان بخریم، به خیرخواهی نانوا که اتکا نمیکنیم، بلکه به پول درآوردنش توجه داریم که میرویم به او پول برسانیم. پس این میشود یکی از بنیادیترین تفاوتهای جامعه انبیا و بازار. بازار، نگاه انبیا را که میخواستند طمع و حرص و حسد جامعه را از بین ببرند، قبول نداشت! چون میگفت حرص و حسد و طمع، سوخت حرکت جامعه است! حسنه اجتماعی، همان سیئه فردی است. فقط باید در بازار بیندازیم.
بازار، مکانیزم جادویی تبدیل شر فردی به خیر اجتماعی است. اگر بازار باشد، این شر، تبدیل به خیر میشود. شاید بنیادیترین تصمیمی که باید بگیریم همین باشد که بالاخره اداره جامعه را به صفات خیر بسپاریم یا صفات شر. کدام کارآمدتر است؟ از صفات شر هم منظورمان قتل و غارت و دزدی نیست؛ بلکه مشخصا همین است که کانت میگوید. یعنی حسادت و حرص و طمع که سوخت حرکت را ایجاد میکند. جامعه بازار آن رابطه عمودی را نمیخواست و یک رابطه برابر میخواست و رقابتآمیز و عرضه تقاضا هم این رابطه را برایش تامین میکرد و به این صورت دومین دوران بشر که انسان سوداگر در جامعه بازار است شکل گرفت و برای استقرار این جامعه، همه نظامات اجتماعی تغییر کرد و هنجارهای اخلاقی و اعتقادات ماوراء الطبیعه، همگی عوض شد. بازار با بردهداری فئودالیسم، مخالف است؛ چرا که طمع برده را نمیشود تحریک کرد. فئودالیسم با هر نوع انحصارگری هم مخالف رقابت که ناموس بازار هست با اینها وارد مبارزه شد. معنای دولت عوض شد. دولت از لویاتان حاکم تبدیل شد به حزب فروشنده. حزب الف و ب میفروشد و مردم از هر که خواستند میخرند. دولت، اینجا سه وظیفه عمده پیدا کرد؛ از جمله حفاظت از کیان بازار که همان رقابت است. دوم، اداره نابازارها. یک نفر از خیابان رد میشود، تصادف میکند و قطع نخاع میشود. بازار با انگیزه طمع از این فرد حمایت نمیکند؛ بلکه دولت باید از این نابازار، حمایت کند. وظیفه سوم، تبدیل روزافزون نابازارها به بازار است. مثلا همین سیستم حمایت از یک نفر که تصادف کرده است را به این صورت به عهده بخش خصوصی میگذارد که شرکت بیمه خصوصی تعریف میکند و میگوید او با انگیزه منفعتطلبیاش میآید. ولی اتفاقا خدماتی بهتر از منِ دولت تصدی گر، در زمینه بیمه ارائه میکند.
تبدیل نابازارها به بازار است که روز به روز باید نابازارها را با بازار، اداره کند. این سه جوابی که جامعه بازار به سوالات اصلی ما میدهد، محور انگیزش اجتماعی، منفعت و طمع فردی است، توازن را رقابت آزاد برآورده میکند و شرایط بهینه را این میسازد و عدالت هم همینجا معنا میشود. یعنی اگر به یک آمریکایی بگویید که آیا عادلانه است که بیل گیتس صد میلیون دلار داشته باشد و 50 میلیون آمریکایی، هزار دلار هم نداشته باشند، میگوید اگر انحصارگری و رانتخواری نکرده است، بله، عادلانه است و رقابتش را برده است. یک مسابقه دو بوده است و او winner بوده و بقیه user و عادلانه است. مقدورات اجتماعی را به چه کسی بدهیم و در راس هرم، چه کسی بالا برود؟ بانک موظف است هزار تومان، هزار تومان از جیب طبقه متوسط بگیرد و به آن میلیاردر بدهد؛ چون این هزار تومانها در جیب اینها کار نمیکند، اما اگر به دست او برود، او سد میزند و کارخانه میزند و جامعه، پیشرفت میکند و او کارآفرین است و ثروت باید در اختیار او باشد و سیاست باید در خدمت اقتصاد باشد. اینها مفاهیمی است که برای شما آشناست. در راس هرم باید ثروتمندان و کارآفرینان قرار بگیرند.
جامعه انبیا
این دو جامعه از دیرباز، یک رقیبی داشتند به اسم جامعه انبیا. یعنی در دوران روشنگری، هر لگدی که به جامعه استیلا میزدند، یک لگد هم به جامعه انبیا میزدند. به عنوان جامعه شبانی یا پاستورال معرفی میکردند. جامعه انبیا آن رابطه عمودی جامعه استیلا را دارد، اما وارونه. بالایی است که میگوید نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً. پایینی است که همیشه از بالایی طلب دستگیری و شفاعت میکند.
رابطه افقی جامعه بازار را هم دارد، ولی به جای برابر-برابر رقابت آمیز، رابطه برادر-برادر اخوتی است. همگرا است به جای واگرا. صورت ایده آل رابطهاش هم نه ارباب رعیتی عرفی است و نه بازار، بلکه خانواده است. أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّه. خانواده، سلول این جامعه است. همانطور که در اصل دهم قانون اساسی، برای کشور ما بیان شده است سلول جامعه ما citizen یا شهروند، Corporation یا شرکت نیست، بلکه خانواده است. خب در این زمینه، بابهای روایی فراوانی داریم. مالیه را هم بخوانیم. در کاتولیک، جمع مال، مذموم بود و میگفتند اگر ثروتمند نبخشد، دزد است و ثروتمندان، عذاب وجدان داشتند که ثروتمند خلق شدند. پیش کشیش میآمدند. در پروتستان، تلاش برای جذب ثروت مثل غسل تعمید، شما را از گناه نخستین، پاک میکند. کدام جواب درست است؟ حضرت امیر در این روایت کوتاه جمع بین این دو را انجام دادند. بله، جمع مال، خوب است به شرط اینکه برای نفع دیگران باشد. ولی جمع مال برای نفع خود، ضایع کردن اطاعت خداست. مثل زندگی خود ایشان که تولید ثروت در حد بالا و مصرف در حد اقل جامعه و کف جامعه بود. در ادبیات تراث و معاصر زیاد داریم. فقط به یکی اشاره میکنیم. کتاب شذرات المعارف آیت الله شاه آبادی، استاد عرفان امام خمینی؛ بهترین و سادهترین مدل جامعه دینی را اینجا عرضه کرده است. جامعه دینی، جامعهای است که دو خیط و دو محور و دو ریسمان دارد.
یکی خیط عمودی که نبوت و ولایت است و یکی خیط افقی که اخوت است. فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً. یعنی اگر ما برای این جامعه میخواهیم ساختارهای اجتماعی را بسازیم و طراحی کنیم، باید جامعهای بسازیم که طبیعتا آن طبیعت و صناعت در ذهن شما بیاید و طبیعتا به اینجا منجر شود که افراد، ذیل آن ولایت اجتماعی، حس برادری با هم داشته باشند. اگر بانک ما و شهر ما و رسانه ما این کار را کرد، میتوانیم بگوییم در جهت درست داریم حرکت میکنیم. جوابهایی که به سه سوال اصلی در نظریه اجتماعی امت داده میشود این است: محور انگیزش اجتماعی، محبت است؛ در چه شرایطی محبت، درست عمل میکند؟ وقتی افراد، کریمانه ببخشند. إنّما نطعمکم لوجه الله باشد و جزا و شکوری نخواهند. مقدورات اجتماعی را نه به قدرتمندترین میدهید و نه به ثروتمندترین. بلکه به کسی میدهید که توان ایثار و آگاهیبخشی بالاتری داشته باشد. او باید در راس هرم، به بالا رود.
آنارشیست
این سه جامعه از دیرباز، یک منتقدی داشتند که به آنها میگفت هر کسی آمد به مردم خدمت کند و حکومت بزند، به مردم ظلم کرد. باید بگذاریم مردم در کلونیهای مجزای خودشان زندگی کنند که از نظر علوم اجتماعی، اسمشان میشود آنارشیستها. فرض کنید صورت کمالیافته اینطور است که وقتی میگوییم محبت، به این معنا نیست که در این جامعه رقابت نیست و یا در جامعه استیلا، محبت نیست.
یعنی وقتی یک خانم میخواست وضع حمل کند، درب خانه دو نفر را میزدند که یکی قابله بود و دیگری ارباب. یعنی ارباب، یک وظیفه پدری برای اینها داشت و تاجر، آن وظیفه را نداشت. تاجر، یک آدم سردمزاج است که به کارگرش یک پولی میدهد و یک خدمت اضافهتر هم انجام نمیدهد، اما اربابی که آن بالاست، موظف بود همه زندگی این را اداره کند و حواسش به همه زندگی این باشد و اگر این کار را نمیکرد، انگار ارباب ظالمی بود. بحث، این نیست که در بین آنها محبت نبود و یا در جامعه امت، ترس و رقابت نیست. بلکه بحث، این است که محور و صورت کمالیافته، کدام است؟ مثل اینکه بگویید همه اشیای عالم، طول و عرض و ارتفاع دارند، اما یک شی، طولش بیشتر است و یک شی، ارتفاعش و یک شی، عرضش بیشتر است.
کدام جامعه، آرمانی است؟
مثلا آقای حائری شیرازی میگفت که محسن رضایی، خدمت امام میرود و میگوید اجازه بدهید بسیجیهایی که شب حمله نمیآیند را بازداشت و تنبیه کنیم. امام اجازه نمیدهد. سوال پیش میآید که نظم لازم است و در کارهای نظامی، بیشتر لازم است و آن هم شب عملیات. پس اینها را چکار کنیم؟ امام میگوید دستشان را ببوسید که به عملیات بیایند. آقای حائری میگفت جایی که کار سخت میشد، امام میگفت من پای این ملت را میبوسم. یعنی نوع خاصی از ارتباط را برقرار میکنند که طرف، دیگر با محبت، به جنگ میرود. یعنی محور برقراری رابطه امام با امت، ترس نبود. نگفت هر کسی نرفت، اعدامش کنید. صدام این را میگفت. هر کسی نمیرفت، تیرباران میشد.
جهانبخش: نگفت هر کسی رفت، بروید و به او زمین دهید. از هخامنشیان که سرباز به جبهه میرفت، زمین میدادیم که دلگرم باشد و بجنگد. نوع دیگری رابطه برقرار کرد و او هم نوع دیگری میرفت و میجنگید و حتی حاضر بود جانش را برای امام بدهد. کافی بود اشتباه استراتژیک را میکردیم و بسیجی را بازداشت میکردیم و لذا شاید برای آن عملیات میرفت، اما دیگر داوطلبانه نمیرفت و به همسایه هم میگفت نرو و مملکت و دین را به باد میدادیم. با فراست مومنانه امام، آن اشتباه را در جنگ مرتکب نشدیم؛ اما در عرصههای فرهنگی و اقتصادی، داریم روز به روز مرتکب میشویم. یعنی از سوختی به جز سوخت جامعه خودمان میخواهیم استفاده کنیم. اصلا نمیفهمیم مگر میشود محبت بیاید کار بانکی انجام دهد؟ مگر میشود؟ محبت شهرسازی کند؟ شهرسازی و بانکداری و رسانه با سوخت عادی که طمع و رقابت است باید کار کند و اگر به جنگ و سیل خوردم، حالا جهادیها بیایند و خیریهها بیایند. آنجایی که نمیتوانم کار کنم، آنها باید بیایند. یکی از دانشجوهای ما همان عید که سیل آمد، رفته بود کمک سیلزدهها و بعد از عید آمد و گزارش میداد. من تشویقش کردم و گفتم کار خیلی خوبی کردی؛ ولی آیا آن کسی که سیل آمده است و خانهاش را برده است، پیش زن و بچهاش سربلندتر است؟ میگوید خدا خواست یا آن کسی که الان نمیتواند اجاره بدهد و وسایلش گوشه خیابان است؟ گفت مورد دوم. گفتم چرا حس نکردی به این باید کمک کنی، اما حس کردی که به او باید کمک کنی؟ چون پیشفرض ما این است که این، روال عادی زندگی است و یک دولت تصدیگر باید این کار خانهسازی را انجام دهد که میشود استیلا و یا به قول آقای آخوندی، بگوید من افتخار میکنم که یک خانه هم نساختم و خانهسازی باید در مکانیزم بازار اتفاق بیفتد. عرضه و تقاضا که میشود نظریه بازار. یعنی فکر نمیکنیم که خانهسازی که فعل عادی شهر هم هست، میشود با سوخت دیگری انجام شود. کجا به ما یاد داده است؟ یک جایی مثل اربعین. اربعین میگوید یک فعلی مثل غذا خوردن و خوابیدن هم میشود حول حبّ الحسین (ع) اتفاق بیفتد. چرا نشود این را تکثیر کرد. جهاد سازندگی و جنگ هم یاد داده است. یک جاهای معدود و محدودی داریم که این سوخت، اجازه بروز پیدا کرده و اتفاقا کارآمدی بالاتری هم داشته است. یعنی حاج قاسم با سرمایهگذاری کمتری جلوی هفت هزار میلیارد سرمایهگذاری غرب ایستاده و اگر با جنس روابط بلک واتر و استیلایی ژنرالی صدام میخواست برود، نمیتوانست. ما دنبال تضمین اینکه چه کسی ولیّ بشود، الان نیستیم. دنبال این هستیم که جنس مزرعه، طوری است که چه طبقهای ولیّ بشوند. همان مثالی که گفتیم به برنج، این مقدار که آب میدهند برای این است که بقیه نتوانند با آن در این میزان رطوبت، رقابت کنند. اینجا مزرعهای ساختید که کسانی میروند بالا در راس هرم قرار میگیرند که ایثارگرترین و آگاهیبخشتریناند و عالمترینند. این مزرعه، مزرعهای است که بذر اهل بیت در آن رشد میکند. یک مزرعه دیگر هم داریم؛ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ. تا وقتی مردم دنیا عادت کردند از کسی تبعیت کنند که خار و خفیفشان میکند و از آن میترسند، این مزرعه، مزرعه رشد اهل بیت نیست. امام حسن مجتبی علیه السلام را رحیم پور ازغدی میگفت که به یکی از غلامانشان فرمودند که یک کار خیلی فوری پیش آمد و لذا فوری انجام بده و برگرد. غلام میرود، اما برنمیگردد. امام حسن علیه السلام دنبال او میروند و میبینند که پشت سایه خوابیده است. میایستند تا بیدار شود. میفرمایند این کار، خیلی عجلهای بود، چرا اینجا خوابیدی؟ میگوید چون از شما نمیترسم. یعنی عادت کرده بود از کسی تبعیت کند که از او بترسد. مدرسه غلامگیری و کنیزگیری اهل بیت علیهم السلام واقعا یک مدرسه بود و اینها را به جایی میرساندند که برای اسلام، جان میدادند و سوخت محبت عمل میکرد و نه سوخت طمع و ترس. اگر زمین بازیای ساختید که طمع در آن حرف اول را زد و یا ترس، حرف اول را زد، اهل بیت علیهم السلام در آنجا نخواهند بود. اما اگر زمین بازیای ساختید که مردم از کسی تبعیت کنند که او را آگاهتر و دلسوزتر میدانند، ما از بیرون، هیچ کسی را آگاهتر و دلسوزتر از اهل بیت علیهم السلام نمیدانیم و لذا اینجا اهل بیت علیهم السلام خواهند بود. ولی اگر بخواهید مجبور کنید که شما موظفید که از ایشان تبعیت کنید، این مجبورها همان است که آقا میگوید که هدف شما هدف درستی است، ولی مکانیزم شما مکانیزم قدرتمندان عالم و سلطه جویان آدم است و آنها هم همین را میگفتند و میگفتند موسی آمده در دین شما فساد ایجاد کند و ما میخواهیم اصلاح ایجاد کنیم!!! وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا. بعضیهایشان هم واقعا فکر میکردند که دارند کار درستی میکنند. یعنی درست بودن هدف، غیر از درست بودن مکانیزم است. ما اینجا داریم مکانیزم را میگوییم. هر چهار مورد را با هم مقایسه خواهیم کرد.
محبت زمانی خوب عمل میکند که محبت در شرایط کرامتگونه اتفاق بیفتد. یعنی إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ بشود لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً. صورتهای دیگری هم داریم. در انواع یاریگری احتمالا آقای کاوه فرهادی گفتند. یعنی یاریگری با توقع جبران، در تقابل است. آنها هم هست و بد نیست، ولی صورت کمالیافته و بهینهاش این است که بدون توقع و بدون چشمداشت، اتفاق بیفتد که دگریاری ناهمتراز را آقای فرهادی اسمش را در ادبیات خود گذاشته بودند. یعنی واقعا حول حبّ الحسین (ع) به شما اطعام میکند آن کسی که در راه اربعین شیفته امام حسین (ع) است و از شما نباید توقع خاصی داشته باشد تا این اتفاق، به صورت بهینه عمل شود. در آخرین مورد هم گفتیم مقدورات اجتماعی و هرم جامعه را چطور بچینیم. کسی برود بالا که قویترین است و او شاه شود؟ کسی بالا برود که ثروتمندترین است و کارآفرین، حاکم بر مقدورات اجتماعی شود و یا کسی بالا برود که توان ایثار و آگاهیبخشی بالاتری دارد؟ میگوییم عادتا مردم دنیا را عادت بدهیم به اینکه از کسی تبعیت کنند که او را آگاهتر و دلسوزتر میدانند. این میشود مزرعه رشد طرفداران اهل بیت علیهم السلام. یک جایی هم ممکن است فلان سلبریتی حول خودش جمع کند، ولی آن ایثار کافی را ندارد و آگاهیبخشی کافی را ندارد. مثل گاو 9 مَن شیرده جمع میکند و یک جا یک لگد میزند و همه را پرت میکند و اینها حول یکی دیگر میروند. چه کسی است که آن ایثار و صبر و تحمل را داشته باشد؟ قرآن میفرماید لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. یعنی این اخلاق و سعه صدر تو است که همه اینها را جمع میکند و اگر غلیظ القلب بودی، از حول تو پراکنده میشدند. ولو یک دورهای حول تو جمع شوند، ولی پراکنده میشوند. تکوین عالم، اینطور ساخته نشده است که او بتواند افراد را حول خودش جمع کند. نظریه چهارم را عرض میکردیم که میگوید هر کسی بر مردم خواست حکومت کند، به آنها ظلم کرد. بگذارید مردم در کلونیهای متفاوت زندگی کنند و خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند و نفع جمعی، حاکم بر آنها شود. رانهی انگیزشی در اینجا نفع جمعی است و نفع جمعی، زمانی درست عمل میکند که تعاون در بینشان حاکم باشد. آن، بال افقی جامعه امت را دارد و بال افقیاش هم اتفاقا همگرا است. مثل جامعه امت است و واگرا مثل جامعه بازار نیست. اما به جای اخوت، اسمش را میگذارد تعاون و یاریگری. مقدورات اجتماعی را هم به شوراهای گروهی کوچکمقیاس میدهد. مارکس به اینها میگوید سوسیالیستهای تخیلی. میگوید فرض کنید همه جامعه را کلونی مجزا از هم کردیم. خب دو تایشان اگر متحد شوند، بقیه را میگیرند. چه کسی میخواهد جلویشان را بگیرد؟ یعنی یک خیمهای ساختید که عمود ندارد. خانواده بچه یتیمی ساختید که پدر و مادر، بالای سرش نیست. بدون آن ولایت بالا، اخوت نمیتواند عمل کند. این چهار جامعه، کلیت جوامعیاند که در طول تاریخ تا الان شکل گرفتند. این نظریه اجتماعی، آن همه پیچیدگیهای احکام اجتماعی را برای ما مدل میکند و ساده میکند. الان میخواهیم بانک و شهر و رسانه طراحی کنیم. باید بلد باشیم هم بانک و شهر و رسانه را برای جامعه خودمان طراحی کنیم و هم برای جامعه غیر. چرا برای غیر را باید بلد باشیم؟ میگویند بنی امیه تعلیم توحید را آزاد گذاشت و جلوی تعلیم شرک را گرفت. اینطور توانستند شرک را به اسم توحید، به مردم قالب کنند. یعنی مثلا صنعت خودروسازی؛ باید بلد باشم خودروسازی استیلا چیست و بازار چیست و امت چیست و آنارشیسم چیست. مثلا خودروسازی استیلا را برمیدارم و به جامعه امت میروم و بعد هم میبینم که جواب میدهم و مردم، ماشین را میخرند و سوار میشوند. ولی مثل خوابیدن آن کسی است که میخواست انگلیسی یاد بگیرد در خوابگاه کسی که میخواست عربی یاد بگیرد. یعنی هر چه این فعل و انفعالات، رخ میدهد، آبش به آسیاب میلمحوری نمیریزد. باید طوری خودروسازی را طراحی کنم که آبش به آسیاب میلمحوری بریزد. اگر قرار است برای امت طراحی کنم، جامعه، روز به روز، امتتر شود.
رضایی: به نظر میرسد که در پژوهشکدهها تا همینجاست که این بحث جذاب مطرح میشود. به قول آن عارف که این گندم خوب، باید در تنور برود و نان شود. این تنور و مکانیزمی که این مفاهیم بنیادین را تبدیل میکند به ساختارهای اجتماعی و کار میکند، به نظرم رسیده است که تا الان توفیقش را نداشتیم.
جهانبخش: برای اینکه توفیق پیدا کنیم، دو مانعِ پیش رو را برداشتیم. مانع اول این بود که فرق شرایط ساز را با در شرایط نفهمیدیم. مثلا اگر بانکی بزنم که ربوی باشد، غیرممکن است که یک نفر قرضالحسنهای در آن رفتار کند؟ رِبایش را میبخشد و از بانک نمیگیرد و به بانک، هبه میکند. مگر این نمیشود؟ این را تا حالا نفهمیده بودیم. یعنی همان طبیعت و صناعت و همان شرایط ساز و در شرایط، یکی از موانع بود. به همین خاطر، آن بزرگ فلسفه و آن بزرگ اخلاق و آن بزرگ فقه، آن حرفها را میزدند. شهر اسلامی چیست؟ در فاضلاب هم باید درست زندگی کنیم. این یک مانع بود که با نگاه اجتماعی سعی کردیم جا بیندازیم. بحث دوم ما این بود که ما در کثرات احکام اجتماعی، گیر میافتادیم. یعنی درست است که مفاهیمی مثل محبت و اخوت و کرامت برای شما آشناست؛ ولی صد مفهوم دیگر هم میآمد. یک کثرتی میساخت و به شما قدرت موضعگیری نمیداد. وقتی شما مدل و سادهسازی میکنید، میگویید آقای بانکدار، با این مفاهیم کار کن. اینها محور جامعه من هستند. میل محوری که زبان آموزی بود، میگوید من محور را پیدا کردم و الان شما میتوانید؛ یک پیچیدگی داشتیم. گفتیم نظام ببینیم، مثل همان تایر. من چطور وقتی دارم بانک طراحی میکنم، همزمان هدفم به نظام سلامت و رسانه و شهرسازی و تعلیم و تربیت باشد؟ متناسب با همه اینها چطور نظام بچینم؟ به این راحتی این توان را ندارم. تعریف نظام این است که همه حول یک محور جمع شوند. میگوید رابطهام را با محور نظام تنظیم میکنم. اگر سلامت هم رابطهاش را با نظام طراحی کند و آن هم با آن و الی آخر، از طریق هماهنگی با محور، همه ما با هم هماهنگ میشویم.
رضایی: اینطور میفهمم که یک افرادی که ابزارساز هستند و مکانیزمساز هستند و ساختارساز هستند و میدانی هستند، وقتی اینها برایشان اصول کاریشان میشود، همینطور دارد میسازد و با این تصور ذهنیاش مقایسه میکند و اصلاح میکند و با آن تصمیمی که در ذهنش است و با آن پرسپکتیوی که پیش رویش است، دائم دارد خودآگاه یا ناخوداگاه تنظیم میکند و میتوانیم امیدوار باشیم که صناعت نهاییاش خیلی نزدیک است به آن پرسپکتیو و به آن اصول. یعنی این اتفاق دارد میافتد.
جهانبخش: این به شما قدرت مبارزه میدهد. فرض کنید که نواب صفوی میخواهد مبارزه کند، بدون اینکه مجهز به نظریه ولایت فقیه امام باشد. نمیتواند مبارزه کند. فرض کنید که فلان عالم سنتی حوزه نجف که ولایت فقیه امام را شنیده است، اما نمیتواند فرق آن را با هزار تا مستحب و مکروه و واجب و حرام فقهی دیگر بفهمد؛ کسی میتواند موضعگیری عملی داشته باشد که هر دو شرط را داشته باشد. هم این را بگیرد و هم فرق آن با بقیه را متوجه شود. یعنی وقتی شما در این مثال، یک مفهوم دینی را میگیرید و وسط میگذارید، به شما قدرت مبارزه و تفکیک با غرب میدهد؛ اما در خیل کثرات گم میشوید. بعد از آن یک فرع را اصل میکنید. مثلا میگویید این شهرسازی، اسلامی نیست، چون کاشیِ آبی ندارد. خب کاشیِ آبی هم میزنم. اگر به نتیجهای رسیدیم، میزنم اما اصل، یک جای دیگری است. قدرت موضعگیری، منوط به این است که تمایزم با رقیب را بفهمم و روی نقطه درگیری بتوانم تمرکز کنم. حالا که تمرکز کردم، یک نظام هماهنگ از عقل و وحی و تجربه رخ میدهد. یعنی عقلانیت و تجربه ما در خدمت تحقق مطلوبیت وحیانی قرار میگیرد.
رضایی: این که این نظام، چطور ساخته میشود بحث جدایی است.
جهانبخش: اینجا مفهوم بهینگی میآید. مطمئن هستیم بانک 50 سال آینده غرب، غیر از بانک امروزش است. پس چرا به بانک امروز غرب بچسبیم؟! متناسب با خودمان تجربه و بهینهتر میکنیم، اما در راستا و خدمت هدفی که وحی برای ما تعیین کرده است.
صفری: وقتی در مورد دموکراسی حرف میزنیم، در دموکراسی، منافع گروهها را طوری حرف میزنیم که حقوق و منافع اقلیت تهدید نشود. یعنی پیوند خوردن در یک ساز و کار، به گونهای انجام میشود که نیاز به قدرت حاکم ترس ایجادکن مستقر به این شکل وجود ندارد. این مکانیزم اتفاق میافتد. شاید جایش در این جدول، خالی است.
جهانبخش: در لویاتان هم همین بود. آنجایی بود که رابطه استیلا را؛ هیولا را آدمها هستند که ساختند. میگوید این میشود سلطه اکثریت. اکثریت تصمیم میگیرند و رای میدهند و اقلیت هم هر چه بگویند، انجام میدهد. شمشیر، دست لویاتان است، اما لویاتان را هم رای اکثریت میسازد و این در رابطه استیلا به این صورت میآید. ولی سوال این است که رانهی انگیزش دموکراسی چیست؟ افراد چرا در جامعهاش باید حرکت کنند؟ میگوید اگر یک ماشین طراحی کردید که لکسوس بود و پورشه بود و از کنار یک جوان رد شدید و واوووو نگفت، طراحی اجتماعیات اشتباه بوده است. او باید یک واوووو بگوید و لذا میرود 18 ساعت کار میکند و جامعه پیشرفت میکند. رانهی انگیزشی، همان طمع است! یک تیم اقتصاددان، قبل از انقلاب، به بنگلادش رفته بودند و تحقیقات میدانی انجام دادند. اولین کار آنها این بود که فیلمهای مستهجن پخش کرده بودند. پرسیده شد که این چه ربطی به آن کار اقتصادی داشت؟ گفته بودند اینها به چیزی که دارند قانعاند و لذا باید چیزی به آنها نشان داده شود که تکان بخورند. یعنی قناعت و زهد اینها مانع از حرکت است. همان که میگفتیم صفات خیر، مانع از حرکتاند و شما باید صفاتی مثل طمع و حرص ایجاد کنید! اینجا میبینید که دموکراسی دارد همان کارها را میکند. در مکانیزم جبرش، مکانیزم استیلا دارد، اما شمشیر، دست جمع است. در مکانیزم تحریکش طمع دارد و آن هم طمع مادی است.
صفری: در دموکراسی، بحث را اینطور مطرح میکنند که اکثریت هم منافعی دارد که دست اقلیت است که یکی توازنی از منافع باعث میشود قدرت، پایدار بماند و این باعث میشود اکثریت هم نتوانند نقشی را بازی کنند. یعنی حقوق آن اقلیت را محدود کنند. با این ادبیات، اگر این اتفاق رخ دهد، دیگر نیازی به کسی که آن قدرت را انجام میدهد، وجود ندارد. آن ساز و کارها هستند که دارد این مسیر و این نظم را ایجاد میکند.
جهانبخش: بله، یعنی ما آن مکانیزم محدودکننده انگیزه را جزو مهمترین سوالاتمان نیاوردیم. یعنی از چه طریقی میخواهی آن مکانیزم محدودکننده را مهار کنی؟ در چه آوردیم؟ گفتیم یک محور انگیزش داریم که سوخت حرکت است. دموکراسی هم طمع است و چیز دیگری را ایجاد نکرده است. این در چه بستر و شرایطی عمل میکند؟ در بستر رقابت. جامعه باید همهاش بازار باشد. سوال میکنید که چه چیزی ضامن بازار بودن جامعه است؟ میگوید من از طریق احزاب و از طریق رکن چهارم و از طریق رسانه، ضامن این هستم که کسی نیاید بازاربودن جامعه را بر هم بزند. میگوید تو تمام این تلاشهایی که داری میکنی در خدمت بازار است، پس ملحق به جامعه بازار هستی. اینکه با چه ابزاری این کار را کردی، الان مهم نیست. چه جامعهای میخواهی بسازی؟ میگوید میخواهم جامعه بازار بسازم. حتی یک جایی دین، در خدمت بازار قرار میگیرد. یعنی از ابزار دینی استفاده میکند برای اینکه جامعه بازار بسازد. نقل قولهایش را دارم.
پایان بخش دوم
لازم به ذکر است جلسات عصراندیش، روزهای شنبه در محل دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت، با موضوع اندیشه ورزی حول تعالی اجتماعی برگزار میشود و حضور در این جلسات، برای عموم علاقهمندان آزاد میباشد.