به گزارش «رساگفت»: مجری: بعضیها هستند که اجدادشان نسل اندر نسل، به یک کسب و کار خاص، مشغول بودند و از طریق آن، روزی میخوردند. حالا گاهی پیش میآید که به هزار و یک دلیل، دیگر راه پیگیری آن کسب و کار، بسته میشود. این مواقع چه کار میشود کرد؟ باید نشست و افسوس خورد؟ یا دنبال راه چاره گشت؟ آن راه چاره، چه شکل و شمایلی میتواند داشته باشد؟
صفری: سلام. امروز یک برنامه خاص داریم. این انگورهایی که روی میز مشاهده میکنید، بی دلیل و خالی از حکمت نیست. در واقع یکی از بازیگران داستان امروز، همین انگورها هستند. انگورهایی زیبا و خوشمزه که انگورهای معروف زابلی را نمایندگی میکنند. انگورهای زابلی، انگورهایی هستند که خیلی زودرس هستند. یعنی تقریبا در اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد، میرسند و به همین دلیل، نوبرانه هم به بازار عرضه میشوند و قیمت بالایی هم دارند. به همین علت، پیدایشان نکردیم و مشابهش را روی میز قرار دادیم.
کلیپ: وقتی آب شور، به درخت انگور میرسد، اینطور پوک و پودر میشود. همه خشک شده است. همین باغ، سالی بیست-سی میلیون تومان (حداقل) انگور میداد. بدلیل خشکسالی و شور شدن آب چاه (که شیلات بتنی و یک شیلات خاکی دارم) دیگر نمیتوانم ماهی، پرورش بدهم. اینجا ماهی قزل آلا پرورش میدادم. یعنی کشاورز در اینجا بخواهد زندگی کند، با بدبختی است. اگر آب بیاید، نه. صدها سال است که پدران ما و خودمان بودیم؛ اما الان قهر طبیعت یا هر چیزی هست که منجر شده که شرایط، برعکس شود. سه هزار درخت انگور یاقوتی سیستان داشتم. یک سالِ دیگر، اگر آب شیرین و آب رودخانه نیاید، همین چند درخت هم از بین میرود.
مجری: گفتید این انگورها بازیگران اصلی قصه ماست. چه به سرشان آمده است؟ این آقا سه هزار درخت داشتند؟
صفری: بله با وجود کیفیت این انگور و با اینکه خود این انگورها موضوعات تحقیقها و پژوهشهایی بودند تا بتوانند ژنتیکشان را حفظ کنند، اما به دلایل شرایطی که در آن منطقه بوجود آمده است، اعم از شرایط زیستمحیطی و کمبود آب، اینها باقیماندهی مقدار بسیار زیادی از انگورها هستند. شاید خودِ باغی که این انگور در آن کشت شده است، در چند سال آینده، به همین سرنوشت دچار شوند. تصویری که نشان دادیم، مربوط به روستای جهان تیغ بود. روستای جهان تیغ، از نظر موقعیتی، در بخش مرکزی شهرستان هیرمند است. نزدیک شهر زابل است. خود هیرمند، شهری است که مشخصات جالب توجهی دارد. یعنی بعضی از خانهها در هیرمند، تا مرز، کمتر از 50 متر فاصله دارند. یعنی فاصله خانه تا دیوار امنیتی، کمتر از 50 متر است. حتی یکی از بیمارستانهای هیرمند هم هست که وقتی در طبقات بالاتر باشید، آن طرفِ دیوار را هم میبینید و کاملا مرزی است. جهان تیغ، هم مرکز همین شهرستان است. جهان تیغ، ده کیلومتر با مرز، فاصله دارد و روستایی است که نانوایی و خانه بهداشت و مدرسه دارد و سابقهای که خیلی خرّم و سرسبز بوده است و کشتهای مختلف و نیزارها و دریاچه زیبای هیرمند را داشته است. کوه خواجه و موارد دیگر هم نزدیک این روستا هستند. در گذشته، کشاورزی گسترده و روستای خرمی داشتند؛ ولی آهسته آهسته، مشکلات زیستمحیطی شروع میشود. آب منطقه، کاهش مییابد و مردم خود منطقه هم که کشتهای مختلفی داشتند، مجبور میشوند که این کشتها را تعطیل کنند. چون آبی در کار نبود. همین اتفاقی که در کلیپ دیدید و خشکسالی که بود، رخ داد. این شرایطی که این چند سال، اتفاقا خیلی هم تشدید شده است را شاهد هستیم. در این شرایط سخت، واقعا باید چکار کرد؟ چند گزینه وجود دارد. یکی از راه حلهایی که خیلیها انتخاب میکنند، مهاجرت است و مکان را ترک نموده و به جایی میروند که احتمالا شرایط بهتری دارد. اما نکاتی در مهاجرت، نهفته است. وقتی از جایی که مردم، شما را میشناسند و شما مردم را میشناسید و در بافت فرهنگی آنجا خودتان درک میکنید و با آن آشنا هستید و خودتان هم برای همان بافت فرهنگی، هستید و میروید به جایی که هیچ بافت فرهنگیای به شما نزدیک نیست و خردهفرهنگهایی وجود دارند و شما را نمیشناسند، آن شبکه افرادی که شما را حمایت میکردند، در آنجا حضور ندارند. همه اینها باعث ایجاد مشکلات و معضلاتی میشود. یک راه دیگر هم این است که (هر چند خیلیها زیادهخواهی دارند و به سهمی که دارند قانع نیستند و دنبال سهم بیشترند اما ) بعضیها هم ممکن است به اضطرار با توجه به وضع موجود، رو به سوی کارهایی بیاورند که غیرقانونی است و خلاف قانون است. ماشینهای شوتی را دیدیم که تغییر شکل دادند. اگر دقت کنید، بخش انتهایی ماشین را یک مقداری بالا آوردند که وقتی بار میزنند، ماشین، خودش را نشان ندهد و بتوانند با آن، اجناس را قاچاق کنند و یا در منطقه سیستان، چیزی که وجود دارد، ماشینهای قاچاقکننده سوخت است و وانتهایی که ظاهر یک وانت قدیمی را دارند؛ اما در باطن، بعضا موتورهای تقویتشدهای دارند و پشتشان مخازنی قرار گرفته است که این سوختها را در مخازن قرار میدهند و در مراحل مختلف، به مرز میبرند میفروشند. حتی یک اکوسیستم، حول این موضوع، شکل گرفته است. یعنی وقتی به سیستان و بلوچستان میروید، میبینید که مثلا یک روستا تعمیرگاه این وانتهاست. یکی از راه حلها همین است. یعنی بعضیها به دلیل شرایط مختلف و اضطراری که وجود دارد، به همین کارها روی میآورند. از طرف دیگر، ایستهای بازرسی را در سیستان و بلوچستان داریم که برای برقراری امنیت، ایجاد شده است و وقتی میخواهید از آن عبور کنید، پیچ در پیچ است، تا هیچ ماشین متخلفی نتواند فرار کند. وقتی در یک جاده باریکِ دوبانده دارید عبور میکنید، ناگهان ماشینهایی را میبینید که به سرعت از کنار شما میگذرند. ماشینهایی هستند که بارِ سوخت دارند. یعنی اگر اتفاقی بیفتد، هم برای خود راننده و هم برای بقیه، خطرناک است. این انتخابی که بعضی افرادی است که در این شرایط سخت قرار میگیرند. اما سوال این است که چه کنیم که این اصلاح شود؟ سوال اصلی، این است که در این شرایط، چکار باید کرد. به دهه هفتاد شمسی میروم. یک داستان را از جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان، روایت میکنم. این اتفاق، خیلی شبیه داستانی است که برای جهان تیغ، رخ داده است. همان موقع، خیلی از مردم در کهنوج و دیگر مناطق، کشت جو و گندم و بقیه کشتها را داشتند. اما با همین مسائلِ کمبود آب، روبرو میشوند. بعضی از مردم، تصمیم به مهاجرت میگیرند. متاسفانه برخی دیگر هم رو به شرارت میآورند و شروع به قاچاق و بقیه کارهای خلاف میکنند. حتی وقتی یک دعوای خانوادگی نیز رخ میداد، بعضی مواقع از این اسلحهها استفاده میشد و این دعوا رنگ بدی به خود میگرفت. امنیت، به شدت در منطقه کاهش یافته بود؛ جلوی ماشینها را میگرفتند و گوسفندها را میدزدیدند. حتی گروگانگیری میکردند و یا به قول خودشان گروگانبری میکردند. اگر از کسی طلب داشتند یا میخواستند از کسی پولی بگیرند، ممکن بود فرزندش را یا خانوادهاش را به گروگان ببرند تا پول بگیرند. این شرایط، برای مردم، کار را سخت و ناامن کرده بود و برای خود این افراد هم فضای سخت و طاقتفرسایی بود. از خانواده، دور بودند و باید مدتها در کوه میماندند تا گیر نیفتند و شناسایی نشوند و این دوری از خانواده، اینها را هم اذیت میکرد. شبها بدون اسلحه، خوابشان نمیبرد؛ یعنی در این حد، نگران بودند. بچهها به راحتی نمیتوانستند بازی کنند و هر لحظه ممکن بود، فرایند گروگانبری اتفاق بیفتد. خانمها نگران بودند و اینکه امروز شوهرشان از خانه بیرون میرود آیا برمیگردد و یا نه؟ برای فرزندشان اتفاقی میافتد؟ خیلی از جوانان و آدمها جانشان را از دست دادند. در این شرایط، یک خبری در روستا پیچید که لشکر ثارالله و حاج قاسم سلیمانی، با تجهیزات، وارد منطقه شدند. نگاه اول این است که همه به این فکر میکردند که چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ حاج قاسم وارد منطقه میشوند و یک سری جلسات را تشکیل میدهند؛ با اشرار و با روسای طوایف در کهنوج و جاهای مختلف، صحبت میکند و به اشرار، این مصونیت را میدهد که باید فضایی فراهم شود و در مهلتی مقرر، دست از شرارت بردارند؛ وگرنه با سختی بیشتری با آنها برخورد خواهد شد. جلساتی برگزار شد؛ خودِ شخصیت حاج قاسم شهید هم به گونهای بوده که افراد، خیلی راحتتر به ایشان اعتماد میکردند. اتفاقی که میافتد این است که این آدمها آهسته آهسته برمیگردند و کلاشینکف خود را زمین گذاشته و بیل برمیدارند. از آن طرف هم حاج قاسم و لشکر ثارالله سعی میکنند که شرایطی را فراهم کنند که معیشت و کسب و کارهای مردم، بهتر بچرخد. تصور هم بر این است که اگر معیشت مردم، بهتر بچرخد، تعداد کمتری از افراد به شرارتها روی میآورند. برایشان چاههایی احداث میشود و جاهای دیگر به انحاء مختلف، از کسب و کارهای مردم، حمایت میشود و این اتفاقِ خوب، باعث میشود حتی یک منطقهای که بخشی از آن را که اشرار، سکنی گزیده بودند، به احترام حاج قاسم، قاسم آباد بنامند. اتفاق خوبی در منطقه رخ داد. برگردیم به داستان خودمان که به نظر میرسد، بی شباهت به داستان دهه هفتاد نیست. انگار این شرایط، این بار در جهان تیغ دارد رخ میدهد. امروز قصد داریم از زبان قهرمان داستانمان، یعنی آقای غفران، موارد مختلفی را در مورد روستای جهان تیغ بشنویم. ایشان نزدیک 25 سال در شورای روستا فعالیت داشتند و با مشکلات مردم، آشنا هستند و پرورش ماهی و تاکستانهای گسترده داشتند. اما دیگر این کسب و کارها را ندارند. حتی به کارهای گلخانهای، روی آورده بودند و روش کشت را تغییر داده بودند؛ اما واقعیت این است که همان کشت گلخانهای را هم نمیتوانند ادامه دهند. یک اتفاقی که در زندگیشان میافتد این است که با یک الگو آشنا میشوند و شروع به کسب و کار خرد و خانگیِ دامداری در روستا میکنند. با این کسب و کار، آشنا بودند و قبلا هم سابقه دامداری را داشتند. یک کانون همیاری اجتماعی، به اتفاق برادرشان تشکیل میشود و اهالی روستا هم که موفقیت ایشان را میبینند، آهسته آهسته عضو این کانون میشوند. در حال حاضر، در جهان تیغ، نزدیک به 40 خانوار از طریق دامپروری، یعنی از کسب و کاری که ایشان راهاندازی کرده است و گسترش یافته است، دارند امرار معاش میکنند و افراد دیگری هم این کسب و کار را راهاندازی کردند. اتفاق خوبی است. کسب و کار در روستا رونق گرفت و معیشت مردم، بهتر شده است.
غفران: روستای جهان تیغ، یک نمونه کوچکی از کل مشکلات استان سیستان و بلوچستان است. به خصوص سیستان که با خشکسالی خیلی سختی دست و پنجه نرم میکند. قهر طبیعت و عدم بارشهای کافی، باعث شده است که کلا بحث کشاورزی و دامداری در سیستان، تقریبا بحالت نیمهتعطیل دربیاید. در سیستان، کارخانه صنعتی وجود ندارد و اکثرا با دامداری و کشاورزی و از راه صیادی در هامون (که بزرگترین دریاچه آب شیرین ایران بود) امرار معاش میکردند. اما با خشکسالی، اینها تعطیل شده است. جهان تیغ، نمونه کوچکی است. یک روستای سرزنده بود. روستا با دامداری و کشاورزی زنده است. اگر کشاورزی و دامداری را از روستا بگیرید، خود به خود به یک روستای مرده تبدیل میشود.
صفری: آقای غفران، من خیلی بی صبرانه مشتاق هستم که این سوغاتیهایی که آوردید را معرفی کنید.
غفران: اینها کلوچه سیستانی است.
مجری: من فکر کردم شیرینی هستند.
غفران: نه شیرینی نیستند؛ بلکه کلوچههایی هستند که برای مناسبتها، مردم سیستان، اینها را با خرما پخت میکنند. کشک سفید زابلی که معرّف حضور است.
مجری: طعم فوقالعادهای دارد.
غفران: یک مقدار کمی از دوغ و نمک درست میشود و آن هم کشک زرد سیستان است که مخصوص خود سیستان است و با ادویهجات و آرد و دوغ، درست میشود.
صفری: ما در مرکز، تصور خاصی از مرز نداریم. شاید مرز، برای ما یک خط، روی نقشه جغرافیاست. اما شما از نزدیک، هر روز دارید این دیوار امنیتی و مرز را احساس میکنید. حال و هوای زندگی در کنار مرز، چه شکلی است؟
غفران: زندگی در سیستان و به خصوص شهرستان هیرمند که تماما در نوار مرزی قرار دارد؛ دیوار امنیتی احداث شده است و به این علت میگویند دیوار امنیتی که با یک فاصله معینی از مرز، ایجاد شده است؛ به این دلیل، باید به آن دیوار بگوییم که با فاصله معینی از مرز ایجاد شده است. از روزی که این دیوار، درست شده است، الحمدلله امنیت پایداری داریم؛ ولی متناسب با ایجاد این دیوار، برای معیشت مردم سیستان، فکری نشده است.
صفری: رابطه بین کسب و کار و امنیت، دو سویه است. یعنی وقتی معیشت بهتر شود، امنیت ارتقا مییابد و برعکس هم صادق است؛ یعنی وقتی امنیت بیشتر شود، کسب و کار هم رونق بیشتری مییابد. من در جریان هستم که تجربهای از همان سالها و از طرحهایی که حاج قاسم برگزار میکردند دارید. لطفا آن را هم بفرمایید.
غفران: در اوایل که خشکسالی، اینطور جدی نشده بود و چاهکهایی داشتیم، با کمک نیروهای سپاه، دقیقا طرحهای سردار شهید، در منطقه پیاده میشد. برای من هم در منطقه، گلخانه ایجاد کردند. با چاهکهای آب شیرین که داشتیم، حوضچه پرورش ماهی زدم و دو حوضچه برای پرورش ماهی قزل آلا و یکی هم برای ماهیان گرمابی ایجاد کردم. دو سه خانواده دیگر هم امرار معاش میکردند. با وجود کشاورزی، این طرحها دیگر جواب نمیدهد. تقاضای ما از مسئولین و کسانی که دسترسی دارند؛ چه در سپاه و چه کسانی که در سپاه قدس هستند و کسانی که کارهای عمرانی میکنند، این است که همانطور که حاج قاسم، علاج ناامنی را با قطع کردنش نمیدید، بلکه با درمان میدید، این سوختبری و سختیای هم که برای مردم سیستان هست را درمان کنند. راههای درمانِ زیادی هم دارد. اگر تحقیق کنند و از مردم روستایی بپرسند، مثل تولید همین کلوچه میشود که چندین کارخانه هم میتواند راه بیفتد.
صفری: مثل همین اتفاقی که در روستای جهان تیغ افتاده است. چندین خانوار دارند از طریق دامپروری امرار معاش میکنند.
غفران: هم میتواند برای زنان خانهدار، شغل ایجاد شود و هم صادرات به افغانستان و بازارچههای مرزی و شهرستانهایش داشته باشیم. فقط همت میخواهد.
صفری: یک دامداری را در روستا ایجاد کردید و بعد از آن هم اهالی روستا، دامداری ایجاد کردند. حال و هوای روستا، این روزها با این اتفاقات، چطور است؟
غفران: بعد از وسعت خشکسالی، تغییر رویه دادیم و گفتیم این باغات که دارد از بین میرود؛ تعداد اندکی دام از قبل داشتیم. با همیاری هم (من و دو برادر دیگرم) دامداری زدیم و ابتدا با حدود هفتاد-هشتاد راس، بز و گوسفندِ مولد شروع به کار کردیم و بعد از دو سال، این تعداد، به بالای 250 راس بز و گوسفندِ مولد رسیده است و زندگی ما سه خانوار، در جریان است. همسایهها هم که دیدند با همین سختی و مشقتی هم که وجود دارد، داریم دامداری میکنیم، تشویق شدند و لذا حدود سی-چهل خانوار دیگر هم در روستا دامداری میکنند. یعنی اگر بحث نهادههایشان حل شود، این کار، توسعه هم پیدا میکند.
صفری: در همین دامداریای که شما دارید، مساله و مشکلی هم در روستا هست؟
غفران: بله. مشکل اصلیای که برای ما روستاییها و دامداران هست، بحث نهادههای دامی است. تهیه نهادههای دامی با توجه به خشکسالی سیستان، تقریبا غیرممکن شده است و نیاز به حمایت دستگاههای دولتی و جهاد کشاورزی و عشایری است که از ما دامداران، حمایت کنند. در غیر اینصورت، با مشکل مواجه میشویم. چون دام، با سبوس و جو و کاه سفید، توسط ما نگه داشته میشود و آب نیست که یونجه و علف سبز دهیم و باران هم که در بالادستها و جنوب سیستان و بلوچستان و جنوب خراسان جنوبی رخ میداد و در فصل بهار، دام را کوچ میدادیم و میبردیم و 90 درصد مردم سیستان، دامشان را کوچ میدادند و به جنوب خراسان جنوبی میبردند؛ امسال بر اثر خشکسالی، آنجا هم چیزی نبوده است و قهر طبیعت بوده است و این دام، در خود سیستان به تعداد زیاد، ساکن شده است. وقتی در یک محیط بسته، دام را نگه داریم، هزینه آذوقه و نگهداریاش گرانتر از عایداتش است. پس برای اینکه مردم، در روستا ماندگار شوند و بتوانیم داممان را حفظ کنیم و ما هم مثل بقیه، مجبور به مهاجرت نشویم، نیاز به حمایت ویژه داریم. یعنی کل دامداران سیستان و بلوچستان، یک حمایت ویژه و بسیجیوار و حاج قاسم سلیمانیوار میخواهند که این اتفاق بیفتد و ما بمانیم. وقتی ما در مرز هستیم، امنیت هم هست و شمایی هم که در تهران هستید، امنیت دارید. سیستان و بلوچستان، به گفته مقام معظم رهبری، تنگه احد ایران است. وقتی سیستان، خالی از جمعیت شود، تا خود چرمشهر، یک کویر یکنواخت است؛ بدون هیچ مانعی، شرارت و مواد مخدر و قاچاق و انواع دیگر خلافها میآید. اگر نقشه جغرافیایی سیستان را بررسی کنید، میبینید که از سیستان تا چرمشهر و گرمسار، یکنخواست است و هیچ مانعی ندارد و کلا کویر است. پس بهتر است و به صلاح هم ما مردم سیستان است و هم شمایی که در پایتخت هستید که به ما کمک کنید و حمایت کنید که ما آنجا بمانیم و آواره و حاشینهنشین هم نشویم.
صفری: همانطور است که شما میفرمایید. یعنی وقتی شرایط جامعه و ساختارها به گونهای میشوند که معیشت مردم روستا دچار مشکل میشود، برخی از مردم، مهاجرت میکنند. خود این مهاجرت، خالی از بحران نیست. برخی مواقع به دلیل تفاوتهای فرهنگی و همچنین اینکه به حاشیه شهرها میروند و حاشیه شهرها آن مزیتهای اقتصادی را ندارند و لذا از امکانات کمتری برخوردارند و همه این مسائل میتواند بحرانهایی را ایجاد کند و از طرفی هم ممکن است برخی به کارهای خلافِ قانون، روی بیاورند؛ اما اگر این چرخه معیشت، به درستی بچرخد، این اتفاقات و مسائل امنیتی هم خود به خود کاهش مییابد. یکی از راه حلها توسعه کسب و کارهای خرد و خانگی است. یعنی این اتفاق بیفتد که روستاها آن ماهیت قبلی خود، یعنی مولد بودنِ خود را بتوانند دوباره به دست بیاورند و منشا تولید شوند و محصولاتشان که تولید میشود، در شهرها به فروش برود. این اتفاق، وقتی بیفتد، امنیت برای همه بیشتر میشود. سوال پایانی اینکه آیا به فرزندان خود هم توصیه میکنید که در روستا بمانند؟
غفران: ما و برادرانمان بر این اساس، سرمایهگذاری کردیم که بچههای ما بمانند. فرزندان ما (که در حال حاضر بزرگ هم هستند) اگر ببینند این زندگیِ روستایی برای ما دوام یافته است، دوست دارند بمانند. هیچ کسی دوست ندارد که از وطنش آواره شود و فرهنگش زیر سوال برود و بچههای ما هم از این قاعده مستنثنی نیستند. دوست دارند در روستای خود بمانند و سرِ کارِ کشاورزی و دامداری خود باشند. وگرنه خود به خود، مجبورند که بروند. یعنی اگر در یک محل، درآمد و کسب و کاری نباشد و زندگیشان نچرخد، آنها هم مجبور هستند که بروند و شاید قبل از اینکه به بلوغ برسند، ما زودتر برویم. ممنونم که این فرصت را دادید تا صحبت کنم و حرفها و مشکلات مردم سیستان و بلوچستان را به گوش شما و مردم و مسئولین برسانم. در سیستان و بلوچستان، به عنوان خادم کوچک و سرباز، خدمت خواهیم کرد.