شنبه, خرداد ۱۰, ۱۴۰۴
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما
رساگفت
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
رساگفت
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

عصر شیرین- قسمت ششم- خانم یاراحمدی

رضا ایمانی توسط رضا ایمانی
۱۳ آذر ۱۴۰۱
در عصر شیرین (گفتگو)
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
33
بازدیدها

به گزارش «رساگفت»: مجری: معروف است که برخی فوتبالیست‌ها وقتی وسط زمین، آسیب می‌بینند و احتمال می‌رود رباط صلیبی پایشان پاره شده است، گریه می‌کنند؛ نه از درد، بلکه از اینکه احتمالا چندین ماه، از فوتبال، کنار می‌روند و شاید همین کنار رفتن، باعث بشود کلا از میادین فوتبالی، خداحافظی کنند. چطور می‌شود بعد از زمین خوردن‌های اینچنینی، دوباره پا شد و زندگی را ادامه داد؟

صفری: سلام. در مورد خانمی ‌می‌خواهیم صحبت کنیم که بدلیل اینکه در تابستان به دنیا آمدند، اهل روستای چهارگنبد هستند.

مجری: آقای دکتر، چه ربطی دارد؟

صفری: ربطش را عرض می‌کنم. از آنجایی که خانم یاراحمدی از عشایر است و کوچ‌رو بودند، چون در فصل تابستان به دنیا آمد، اتفاقا در ییلاق و روستای چهارگنبد، به دنیا آمده است؛ اگر در زمستان به دنیا می‌آمد، احتمالا در قشلاق و روستای دشت سبز به دنیا می‌آمد. در جریان هستید که عشایر، به خاطر بحث مرتعِ دامشان، در فصول گرم و سرد سال، کوچ می‌کنند. در فصول سرد، به منطقه قشلاقی و در فصول گرم، به منطقه ییلاقی کوچ می‌کنند تا بتوانند مرتع لازم برای دامشان را فراهم کنند.

مجری: یعنی خانواده‌شان، جزو عشایر بودند.

صفری: بله و خانواده‌شان، عشایر بودند و تقریبا در اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت، کوچ می‌کردند و اواخر تابستان، به روستای دشت سبز، برمی‌گشتند. در واقع، این دو نقطه‌ای که عرض کردم، روستایی ییلاقی، روستای چهارگنبد است و روستای قشلاقی، روستای دشت سبز که اتفاقا فاصله خیلی زیادی هم با هم ندارند. هر دو، در منطقه سیرجان هستند و نزدیک 150 کیلومتر با هم فاصله دارند. البته امروزه دیگر به آن شیوه سنتی، با اسب و قاطر و امثالهم، کوچ نمی‌کنند؛ بلکه با ماشین، این اتفاق می‌افتد و به منطقه ییلاق، در چادر می‌روند و شش ماه، زندگی می‌کنند.

مجری: زندگی به این سبک، خیلی عجیب است. ما که یکجانشین هستیم، خیلی تصوری از این نداریم که بخواهید برق داشته باشید یا نداشته باشید و آب، همیشه در دسترس نباشد و امکاناتِ خیلی محدودی در کنار شما باشد.

صفری: وقتی برق ما می‌رود، همیشه داریم به این فکر می‌کنیم که الان باید چکار کنیم.

مجری: مستاصل می‌شویم.

صفری: بله. مثلا من یک چشمم به چراغ مودم است که چه زمانی روشن می‌شود. نمی‌دانیم باید چه کار کنیم. اما عشایر، دور از آب و برق و گاز و خیلی از امکانات رفاهی‌ای هستند که ما به صورت روتین و روزمره داریم از آنها استفاده می‌کنیم. در چادر هم هستند و حتی سرپناهی که هر شب داریم از آن استفاده می‌کنیم را ندارند و باید در چادر باشند و خب، خیلی فرایند سختی است. اگر چه باید به این نکته هم اشاره کنیم که اتفاقا عشایر، مردمانی هستند که از نظر مالی، خیلی هم در مضیقه نیستند (بر خلاف آنچه که تصور می‌کنیم). معمولا دام‌های زیادی دارند و خود خانم یاراحمدی هم در سیرجان و همچنین در دشت سبز، پدرشان خانه داشتند. اما زندگی کوچ‌نشینی خیلی سختی‌های زیادی دارد. مثلا تحصیل؛ بچه‌ها که نمی‌توانند در موقع تحصیل، این فرایند کوچ را انجام دهند و لذا مجبور بودند که در سیرجان بمانند. پدر و مادر، به تنهایی کوچ می‌کردند و بچه‌هایی که مشغول تحصیل نبودند به همراهشان می‌رفتند و خود بچه‌هایی که مشغول تحصیل بودند به طور مستقل، چند ماه در سیرجان زندگی می‌کردند که این اتفاقا به مستقل بار آمدنشان هم کمک کرد. خانم یاراحمدی هم شخصا کسی بود که از بچگی، خیلی به ورزش، علاقه داشت. یعنی جزو بچه‌هایی بود که هیچوقت، یکجا بند نمی‌شد. به قول معروف، از دیوار راست، بالا می‌رفت و همین هم در زندگی‌اش خیلی تاثیرگذار بوده است. در سال 86 یک اتفاقی می‌افتد و در یک تصادف، پدرش را از دست می‌دهد و همین اتفاق، باعث می‌شود که بدون پدر، کوچ، خیلی برایشان سخت شود و سختی‌هایش دوچندان گردد. لذا با خانواده تصمیم می‌گیرد که در روستای دشت سبز، ساکن شوند. خانه هم داشتند و همانجا هم ساکن شدند. چند سال در روستای دشت سبز بودند. اما بعدتر به خاطر تحصیل و دانشگاهِ بچه‌ها، به سیرجان مهاجرت می‌کنند و در سیرجان، ساکن می‌شوند. خانم یاراحمدی هم در کنکور، شرکت می‌کند. در دو رشته معماری و تربیت بدنی، قبول می‌شود. ولی به واسطه علاقه‌ای که به ورزش داشت، انتخاب نخستش، تربیت بدنی بود. در همه آیتم‌های ورودی قبول شد، اما حد نصاب قد را نیاورد و نتوانست به تربیت بدنی برود و لذا به رشته معماری رفت و به کرمان رفت و تا کارشناسی درس خواند و در آنجا زندگی خوابگاهی (خوابگاه دانشجویی) داشت. پدرش را از دست داده بود و فقط مستمری پدر بود و لذا خیلی دوست داشت که مستقل باشد و یک کمک‌معیشتی به خانواده داشته باشد و هزینه‌های تحصیلش سربار خانواده نشود. لذا در کرمان، در تیم‌های مختلف ورزشیِ دانشگاه عضو می‌شود؛ اعم از آمادگی جسمانی و فوتسال و … . اگر جایزه‌ای می‌گرفت و کاپی می‌توانست به دست بیاورد، تخفیف‌های دانشجویی می‌گرفت. در عین حال در تیم فوتسال گل گهر هم مشغول به بازی می‌شود. گل گهر هم تیم‌های خیلی خوبی در ورزش دارد. به ویژه در فوتبال.

مجری: تیم فوتبال آقایانشان که الان، صدر جدول است و تیم‌هایشان خیلی سرِ زبان‌هاست.

صفری: در رشته‌های فوتسال و والیبال و رشته‌های مختلف دیگر نیز تیم‌های خیلی خوبی دارند. خانم یاراحمدی در این مقطع، عضو تیم فوتسال گل گهر سیرجان بود. اگرچه هم از این بخش، درآمدی داشت و هم تخفیفاتی می‌گرفت؛ اما هنوز هزینه‌های دانشجویی‌اش به طور کامل، تامین نمی‌شد و بخشی از هزینه‌ها را همچنان خانواده تامین می‌کرد. خانم یاراحمدی، تحصیلاتش در مقطع کارشناسی، تمام می‌شود. یکی از دوستانش، دبستانی را به ایشان معرفی می‌کند که اتفاقا دنبال دبیر ورزش بودند. ایشان هم در حوزه ورزش، توانمند بود و در تیم گل گهر، بازی می‌کرد و به این فضا آشنا بود. مصاحبه می‌شود و در آزمون، قبول می‌شود و شش مقطع دبستان را با هم به عهده می‌گیرد و این به ایشان در هزینه‌ها و درآمدها خیلی کمک می‌کند. خودش هم، ورزشکار ماهری بود و در این حوزه، اتفاقا موفق بود. درآمدش خوب شده بود و پس‌انداز هم توانست داشته باشد. همه چیز خوب پیش می‌رفت، تا اینکه یک اتفاقی می‌افتد؛ اتفاق این بود که بخشنامه‌ای از آموزش و پرورش می‌آید. بخشنامه اشاره می‌کند که باید رشته تحصیلی معلمان با کاری که در مدرسه انجام می‌دهند، با هم، همخوانی داشته باشد و این نکته‌ای بود که برای خانم یاراحمدی، مشکل ایجاد می‌کرد. چون خانم یاراحمدی، معماری خوانده بود و حالا داشت در حوزه ورزش و تربیت بدنی، فعالیت می‌کرد.

مجری: و لذا این کار، متوقف می‌شد؟

صفری: و این اتفاقا یک مساله‌ای بود که خانم یاراحمدی، با آن روبرو شد. بخشنامه را مطالعه می‌کند و از فرجه بخشنامه استفاده می‌کند و به آرزویی -که داشت و تحصیل در رشته تربیت بدنی بود- می‌رسد. انگار با یک تیر، دو هدف زد. یعنی هم آرزوی قبلی‌اش را محقق کرد و هم کارش را از دست نداد.

مجری: پس معلمان تربیت بدنی، می‌توانستند این رشته را بخوانند.

صفری: بله و با گواهی اشتغال به تحصیل، می‌توانستند این مساله را حل کنند. خب خانم یاراحمدی هم مشغول به تحصیل در رشته تربیت بدنی شد. جالب است که کلاس‌های صبح را با توجه به اینکه اساتید، ایشان را می‌شناختند، یکی در میان به کلاس‌ها می‌رفت و استادها هم با ایشان همراهی می‌کردند. یک کلاس را می‌رفت و یک کلاس را نه. همزمان هم دوره‌های مربوط به بسکتبال را شروع نموده و در دوره جذب مربی گل گهر نیز شرکت می‌نماید. اتفاقا این بار، در تیم بسکتبال گل گهر هم مشغول به ورزش می‌شود.

مجری: یعنی همزمان در دو تیم فعالیت می‌کند؟

صفری: از فوتسال، بیرون آمده است و به بسکتبال رسیده است. روحیه تنوع‌طلبی ایشان و فعالیت در حوزه‌های مختلف ورزشی و کسب کردنِ تجربه، در منش و روحیه ایشان، مشخص است. در یک دوره‌ای به بسکتبال علاقه‌مند می‌شود و شرکت می‌کند و در دوره مربی‌گری‌اش شرکت می‌کند و اتفاقا در همین دوره‌ای که مربی-بازیکن تیم بسکتبال گل گهر سیرجان است، چهار نفر از بازیکنانی که زیردست ایشان بودند، در حال حاضر، در لیگ برتر، مشغول به بازی هستند و لذا ایشان، تجربه موفقی در تیم بسکتبال گل گهر سیرجان داشت. اما همه اوضاع، به همین خوبی، پیش نمی‌رود. ایشان اگرچه در مدرسه، مشغول است و درآمد خوبی دارد و دارد پس‌انداز می‌کند، اما یک اتفاقی می‌افتد. در یکی از بازی‌های استانی در لیگ استان کرمان، در حرکت سه گام، زانوی یکی از بازیکنان، به پشت پای ایشان برخورد می‌کند و رباط صلیبی ایشان پاره می‌شود. رباط ACL پاره می‌شود و کشکک زانو می‌شکند.

مجری: ورزشکاران، وقتی رباط صلیبی، پاره می‌کنند، گریه می‌کنند. نمی‌دانم از شدت درد است یا فاصله‌ای که این پاره شدن ممکن است برای برگشتن دوباره به حرفه ورزشی‌شان ایجاد کند.

صفری: پاره شدن رباط صلیبی برای یک ورزشکار حرفه‌ای، مصادف با این است که بعضا چندین ماه، دور از ورزش باشند و این خیلی برایشان سخت است. چون شاید بدن، شرایط اولیه را پیدا نکند و رسیدن دوباره به فرم ایده آل، سخت است و این دوری از ورزش هم با رویه یک ورزشکار حرفه‌ای، در تضاد و تناقض است و لذا ورزشکاران که در این شرایط قرار می‌گیرند، خیلی ناراحت می‌شوند و شاید بیشترِ ناراحتی و گریه‌شان هم به خاطر همین مساله باشد تا مسائل دیگری که کنارش است. ACL رباط خیلی مهم ‌هم هست. یعنی رباطی است که خیلی از تاندون‌ها را نگه می‌دارد. وقتی پاره می‌شود، باعث می‌شود که پا، قفل کند و حتی در کارهای روزمره هم افراد، دچار مشکل می‌شوند. خانم یاراحمدی به واسطه اینکه کشکک زانویش هم شکسته است، یک ماه، گچ می‌گیرد و صبر می‌کند تا امکان عمل، فراهم شود. در بهمنِ همان سال، یعنی یک ماه بعد از آسیب‌دیدگی، عمل می‌کند. عمل رباط صلیبی را انجام می‌دهد؛ اما چون پارگی، خیلی زیاد بوده، پیوند رباط صلیبی را هم دریافت می‌کند. خدا را شکر، عملش خوب بود. اما باید یک دوره‌ای را استراحت مطلق کند. نزدیک 40 روز، نقاهتِ عمل جراحی بود که خیلی برایش سخت بود.

مجری: بله. برای اینچنین شخصیتی، 40 روز، خیلی سخت است.

صفری: بله. برای یک بازیکن حرفه‌ای در اوقات فراغتش هم چیزی که خیلی کمکش می‌کند، کارتن فوتبالیست‌هاست. یعنی مدام، کارتن فوتبالیست‌ها را تماشا می‌کند و از زوایای مختلف، این کارتن را مورد تجزیه و تحلیل، قرار می‌دهد و این، خیلی کمک کرده که دوره 40 روز را بگذراند. وقتی در این دوره به دانشگاه می‌رفت، چون خیلی برایش سخت بوده است، مجبور بوده است که نیم ساعت زودتر، به دانشگاه برود تا بتواند آرام آرام، پله‌ها را یکی یکی بالا رود. دوره‌های فیزیوتراپی را طی می‌کند و آهسته آهسته وضعیتش بهتر می‌شود. حتی روزی که برای اولین بار توانست راه برود، سه بار، زمین می‌خورد؛ اما به هر حال، به آهستگی، این توانمندی در ایشان ایجاد می‌شود که بتواند راه برود. ولی شرایط، به همین سادگی، جلو نرفت. یعنی تا ایشان به یک وضعیت پایداری رسیده است و همه چیز دارد به خوبی پیش می‌رود، دوباره یک اتفاقی برایش می‌افتد. تابستان سال بعد از آن، ایشان دچار یک تصادف جدی می‌شود. یک ماشین به خانم یاراحمدی می‌زند و فرار می‌کند و همان پایی که عمل کرده بود، در این حادثه، آسیب می‌بیند. اگرچه که ساک ورزشی‌ای که داشت، سبب خیر می‌شود؛ یعنی هم ضربه تصادف را می‌گیرد و هم موقعی که ایشان تصادف می‌کند، در پایین ایشان قرار می‌گیرد و ضربه را یک مقداری کاهش می‌دهد. اما با این حال، پای آسیب دیده ایشان و کمر، آسیب می‌بیند و دست ایشان می‌شکند و 10 روز در بیمارستان، بستری می‌شود. یعنی زمانی که اوضاع، یک مقداری داشت رو به بهبودی می‌رفت، این اتفاق برایشان پیش می‌آید و لذا باید حداقل دو سه سال از ورزش حرفه‌ای، خداحافظی کند. این مساله‌ای بود که برای خانم یاراحمدی، خیلی جدی بود. دو سه سال، مجبور شد خانه‌نشین باشد. برایش دوران سختی بود و دچار مسائل مختلف روحی شد و این سختی هم برای اینچنین فردی قابل تصور بود. در رشته‌های مختلف، شناخته شده بود و جنب و جوش زیادی داشت و ورزشکار حرفه‌ای بود. لذا این حادثه که رخ می‌دهد و دو سه سال مجبور است در خانه بماند، دچار این بحران می‌شود. اما چطور با این مساله مواجه شد و توانست آن را حل کند. بعد از این دو سه سال، یک بار با خود فکر می‌کند که الان باید چه کار کند. باید یک تغییری ایجاد کند و از این وضعیت، فاصله بگیرد. ولی به نظرش می‌آید که چه کار باید انجام دهد. ورزش را که دیگر نمی‌تواند ادامه دهد. شرایط آبی هم برای کشاورزی، مساعد نیست. ایشان تصمیم می‌گیرد که در رشته معماری، یک کاری انجام دهد. پس در یک دفتر معماری در سیرجان، مشغول به کار می‌شود. در این دفترِ معماری، تقریبا دو ماه، کار می‌کند و متوجه می‌شود که اصلا این با چیزی که از خودش می‌شناسد، همخوانی ندارد. از دفتر معماری به بیرون می‌آید. همزمان، مادرش هم خیلی دلتنگ روستا بوده است و به این واسطه، تصمیم می‌گیرد که با خانواده به روستای دشت سبز برگردد. اما خانم یاراحمدی هم کسی نبوده که یک جا باشد و لذا سری به جهاد کشاورزی کرمان می‌زند و از آنها می‌پرسد که آیا کسب و کاری هست که آنها برای این اقلیم توصیه کنند؟ یک لیست حدود 150 کسب و کار مختلف را دریافت و بررسی می‌کند. بلدرچین؛ یک بررسی سرانگشتی نشان می‌دهد که بلدرچین، در سیرجان، دارد خیلی زیاد، پرورش پیدا می‌کند. لذا بازار مورد نظر را ندارد. سراغ گوسفند می‌رود؛ به نظر می‌رسد مشکل آب در روستا هست و این هم گزینه خیلی مناسبی نیست. در گزینه‌ها چشمش به شترمرغ می‌خورد.

مجری: عشایر با پرورش دام هم خیلی انس گرفتند و آشنا هستند.

صفری: در واقع در پوست و خون‌شان هست. واقعا در پرورش دام، با جزئیات و به شکل عملی و تجربی و حرفه‌ای وارد هستند. ایشان در لیست که نگاه می‌کند، به شترمرغ می‌رسد که هم ایده جدیدی است و هم به نظرش می‌آید که ارزش بررسی را دارد. با دو نفر از پرورش‌دهندگان شترمرغ در سیرجان آشنا می‌شود. به ایشان مراجعه می‌کند. یکی آقای محمودیان بود که اتفاقا دو ماه، فضایی را فراهم می‌کند که ایشان بتواند یاد بگیرد. اولین برخوردش با شترمرغ، خیلی جالب است. می‌گوید من اولین باری که شترمرغ را دیدم، یک مظلومیت خاصی در چشمانش دیدم.

مجری: واقعا این مظلومیت را دارد.

صفری: قد بالای دو متر دارد و هیکل ورزشکاری و پاهای ظریف و بدن بزرگی دارد که این دو پا، این بدن بزرگ را با سرعت زیادی جابجا می‌کند و همین هم باعث می‌شود که اتفاقا به شترمرغ، علاقه پیدا کند. یک بررسی هم می‌کند و می‌بیند شترمرغ، حیوان مقاومی ‌است و با شرایط اقلیمی ‌روستا، همخوانی دارد و به نظرش می‌آید که پرورشش هم نباید خیلی سخت باشد. دو ماه هم نزد آقای محمودیان بود و در اینترنت جستجو می‌کرد و سعی می‌کرد که چَم و خَمِ کار را یاد بگیرد.

مجری: سوال این است که وقتی آقای محمودیان داشت به ایشان آموزش می‌داد، آیا نترسید که دست، زیاد شود؟

صفری: یک ویژگی‌ای که وجود دارد، بزرگ‌منشی افراد است. وقتش نگاهشان، بزرگتر شود، دیگر به آن رقابت، فکر نمی‌کنند. به آن فضایی از همراهی که ایجاد می‌شود و اتفاقا همه کسب و کارها را توسعه می‌دهد، فکر خواهند کرد. اگر ایشان پرورش شترمرغ بزند و افراد دیگری هم این کار را انجام دهند و این تبدیل به یک اکوسیستم کسب و کاری در منطقه شود، می‌تواند برای همه، مفید باشد. نگرش ایشان هم بلندتر از یک رقابت ساده بین دو پرورشگاه شترمرغ بوده است. خانم یاراحمدی یک مقداری به فضای کسب و کار شترمرغ وارد می‌شود و اتفاقا با خانواده، در میان می‌گذارد. خانواده ابتدا یک مقداری در مورد اینکه شترمرغ، حیوان خاصی است و خودشان تا حالا این حیوان را ندیدند، صحبت می‌کنند؛ اما اعتماد می‌نمایند. خانم یاراحمدی، به همراه دو نفر از خواهرانش، تصمیم می‌گیرد کسب و کار شترمرغ را که شروع کند و خانواده هم تصمیم می‌گیرد تا جایی که ممکن است از اینها حمایت کند.

مجری: فکر هم می‌کردند ساده است؟

صفری: بله. شروع به کار می‌کنند. خانم یاراحمدی، آشنا می‌شود و تسهیلات، دریافت می‌کند و 12 جوجه یکماهه می‌خَرَد و مقداری غذا و یک فنس‌کشی برای محوطه‌ای که در روستا داشته‌اند را انجام می‌دهند. متاسفانه 2 جوجه، تلف می‌شود.

مجری: چرا؟

صفری: این همان ریزه‌کاری‌هایی است که هنوز، خانم یاراحمدی، متوجه آنها نبود. وقتی که واقعا در عمل می‌رود، می‌بیند که این پرنده، در سه ماه اول زندگی‌اش، خیلی حساس است و دچار انباشتگی می‌شود؛ یعنی غذا در قسمت ابتدای معده، گیر می‌کند و این باعثِ از بین رفتن حیوان می‌شود. داروهای گیاهی هست که به حیوان می‌دهند و این مساله را حل می‌کنند. خیلی حیوانِ حساسی است. یعنی وقتی به محیط جدیدی وارد می‌شود، دچار استرس‌های مختلفی می‌شود؛ از جمله استرس جهت‌یابی برای اینکه محیط را بشناسد و حتی استرس دوری از پدر و مادر. همه اینها باعث می‌شود که سه ماهه اول زندگی این حیوان، خیلی حساس باشد. خانم یاراحمدی، بقیه جوجه‌ها را می‌تواند به ثمر برساند. حالا 10 شترمرغ دارد که هر کدام، حدود 140 کیلو وزن دارند. اما در سیرجان، گوشت شترمرغ، هنوز خیلی هم جا نیفاده است. یک مورد را قربانی می‌کنند و گوشتش را به صورت تکه تکه و نیم کیلو و یک کیلو، می‌فروشند. دوستان و آشنایان و افراد مختلف، می‌خرند. اما طرز پخت را هم کسی در سیرجان، نمی‌دانسته است. لذا با رستوران‌های تهران، تماس می‌گیرند و چند دستور پخت می‌گیرند و هر کسی که گوشت را می‌خرید دستور پخت را هم به او می‌گفتند. چون گوشت مرغوبی هم بود، این باعث می‌شود که بازارشان، آهسته آهسته رشد کند. همزمان در بازارهای مجازی هم شروع به فروختن می‌کنند. 9 عدد باقیمانده را در یک ماه می‌فروشند.

مجری: همه شترمرغ‌ها را کشتند؟ یعنی چیزی را برای ادامه این کار، نگه نداشتند؟

صفری: بله. چرا که هم نیاز به نقدینگی داشتند و هم به دلیل اینکه هنوز، تجربه کافی در پرورش شترمرغ نداشتند، همه را فروختند. در مرحله دوم، 40 جوجه گرفت. یک سری ریزه‌کاری‌ها را یاد گرفته بود. مثلا اینکه تمام اجزای بدن شترمرغ، قابل استفاده است. بنابراین، این بار که شترمرغ‌ها رسید و به آن وزن مطلوب، دست پیدا کردند، خودش با خودکار، روی شترمرغ، علامتگذاری کرد که هنگام ذبح، طوری ذبح صورت گیرد که پوستش آسیب نبیند.

مجری: ذبح آن چطور است؟ چون ذبح شتر و گوسفند متفاوت است.

صفری: خیلی متفاوت است. یعنی حیوان را با استفاده از یک جرثقیل، آویزان می‌کنند و فرایند ذبح را انجام می‌دهند. چون زورش هم زیاد است، اگر اشتباهی صورت گیرد، هر لگدش می‌تواند آسیب‌های جدی به افراد بزند. لذا شرایط ذبحش متفاوت است. اوایل هم کسی در سیرجان این را بلد نبود و خودش، با خودکار، علامت می‌گذاشت که پوست، چطور کَنده شود و فرایند ذبح، اتفاق بیفتد. اتفاقا در دام‌های بعدی که به کشتارگاه برد، توانست از اجزای مختلف این پرنده، استفاده کند. آهسته آهسته کسب و کارش گرفت. اوایل، خیلی از روستاییان به او می‌گفتند که این کار، نمی‌گیرد؛ مخصوصا اینکه دو تا از جوجه‌ها هم از دست رفته بودند. ولی کسب و کارش گرفت. خیلی از روستاییان، هر روز به تماشا کردن می‌آمدند و می‌دیدند که این شترمرغ، چقدر جالب است و علاقه‌مند شدند. از او خواستند که به ایشان یاد بدهد. خانم یاراحمدی، دریغ نکرد و به اهالی روستا یاد داد. الان، دو پرورشگاه شترمرغ و یک پرورشگاه مرغ در روستا ایجاد شده است و روستا یک سرزندگی و یک سر حالی و حال و هوای دیگری پیدا کرده است.

یاراحمدی: سلام. تجربه زندگی کردن در روستا شیرینی‌ها و سختی‌های خاص خودش را دارد. اما خوشحالم از اینکه در روستا دارم زندگی می‌کنم و کار و شغلم و همه زندگی‌ام در روستا است. واقعا شهرنشینی برای منِ روستایی، خیلی سخت است. پدر و مادرم چند سال بود که از روستا به سیرجان آمده بودند و خیلی برایشان سخت بود که در چهاردیواری زندگی کنند. اما خدا را شکر، دوباره توانستیم به روستا برگردیم و فعالیت‌هایمان را انجام دهیم.

صفری: سلام و خیر مقدم. شما با یک الگو آشنا شدید و یک کسب و کار خرد و خانگی، راه‌اندازی کردید و یک کانون همیاری اجتماعی، تشکیل دادید و شروع کردید به بقیه اهالی روستا آموزش دادن در مورد پرورش شترمرغ. یک مقداری راجع به این فرایند، توضیح دهید و بفرمایید حال و هوای الانِ روستا چطور است؟

یاراحمدی: خدا را شکر، الان، دوباره مردم برگشتند. زمانی که خودم با بچه‌های شبکه توسعه آشنا شدم، به روستا آمدیم و یک جلسه را برگزار کردیم و شرایط کاری را بچه‌های همیاری توضیح دادند. چرا که اگر منِ خانم می‌خواستم توضیح بدهم، باور نمی‌کردند و یک مقداری برایشان سخت بود که یک خانم، به چند آقا و خانم دیگر توضیح دهد. لذا با بچه‌های توسعه، همکاری کردیم و ایشان جلسات را برگزار کردند و اهالی هم خدا را شکر، توجیه شدند و توانستیم کار را ادامه دهیم و بچه‌ها هم عضو شبکه شدند و کسب و کارشان را راه‌اندازی کردیم. خیلی سخت بود؛ اما کمکشان کردیم. یک ناملایمت‌هایی هم داشتیم که خدا را شکر، بالاخره توانستیم به اهدافمان برسیم. غیر از پرورشگاهِ خودم، دو پرورشگاهِ شترمرغ دیگر هم جدیدا در روستا راه‌اندازی شده است. یک مرغداری داریم و برنامه‌هایی هم برای آینده داریم که اگر خدا بخواهد، می‌خواهیم یک سالن پرورش قارچِ خیلی بزرگ، راه‌اندازی کنیم. دامپروری هم تعطیل شده بود و بخاطر شرایط روستا بود که کلا آب، شور بود و آب را از ارگان‌های دیگر، با تانکر، می‌آوردند. حتی خودم دو سال، آب می‌خریدم و برایم می‌آوردند. آبِ تلخ و شور و غیرقابل استفاده داشتیم و لذا مردم به سیرجان کوچ کردند. کار و حرفه خاصی هم بلد نبودند.

صفری: کسب و کارهایی که راه‌اندازی کردید، به رونق روستا هم خیلی کمک کرد. یکی از نکات جذاب در داستان شما ارتباط و کار خانوادگی است که انجام دادید. شما به همراه دو نفر از خواهرانتان، شروع کردید و خانواده، حمایت کردند و یک کسب و کار خانوادگی و خرد را شکل دادید. یک مقداری هم این را توضیح دهید که چطور با هم، تقسیم کار کردید؟

یاراحمدی: زمانی که تصمیم گرفتیم کار را انجام دهیم، چون کارِ نوپا و سختی بود و نمی‌توانستم به تنهایی انجام دهم، با خانواده مطرح کردم و دو نفر از خواهرانم هم آمدند و با هم تقسیم کار کردیم که راحت‌تر بتوانیم به کارهایمان برسیم و عیب و ایرادی برای ما پیش نیاید.

مجری: در مورد شترمرغ شنیدم که دورریز ندارد.

یاراحمدی: بله.

مجری: چه استفاده‌هایی از آن می‌توان داشت؟

یاراحمدی: پوست آن را زمانی که کشتار می‌شود، دباغی می‌کنند و چرمِ خیلی خالص و خوبی دارد. از پوست ساق‌هایش هم به همین شکل، استفاده می‌کنند و چربی‌اش هم به عنوان دارو استفاده می‌شود. ما از چربی‌اش به جای روغن، برای خوراک خودمان استفاده می‌کنیم. می‌گویند سرش هم معمولا برای کسی که آلزایمر دارد، خوب است؛ در صورتی که خودش هیچ مغزی ندارد.

صفری: همان کله پاچه شترمرغ است. خیلی جالب است که شما دوباره ورزش حرفه‌ای را شروع کردید. خواهش می‌کنم که خودتان بفرمایید.

یاراحمدی: بعد از آن دوسال و اتفاقاتی که برایم افتاد (که ورزش را کنار گذاشتم)، مجددا شروع کردم. به تیم گوهرزمین سیرجان آمدم. نتوانستم بازی کنم. لذا مربی تیم فوتسال بانوان گوهرزمین شدم که در حال حاضر، در لیگ دسته یک هستیم. در کنار ورزش، کارهای دیگری هم داریم انجام می‌دهیم. یعنی با توجه به کارهای بازتوانی‌ای که انجام دادم، برای کسانی که مثل من مشکل دارند، کلینیک ورزشی زدیم که بازتوانی داشته باشند تا دوباره بتوانند به اوج، برگردند.

مجری: شما خیلی خستگی ناپذیر و تلاشگر هستید. ان شاء الله پرتوان باشید.

برچسب ها: تعالی اجتماعیدانشگاه توسعه اجتماعی رسالترساگفتعصرشیرینکسب و کار خرد خانگینهاد مردمی رسالت
پست قبلی

عصر شیرین- قسمت پنجم- خانم قادری

پست‌ بعدی

عصر شیرین- قسمت هفتم- آقای شریفی

رضا ایمانی

رضا ایمانی

هدف من تعالی اجتماعی است

پست های مرتبط

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصرشیرین- قسمت یازدهم – خانم حسین زاده کارخانه قالی

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصرشیرین- قسمت دهم – خانم محمود وند

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت نهم- خانم حسین زاده

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت هشتم- خانم نیکخواه

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت هفتم- آقای شریفی

عصر شیرین- قسمت پنجم- خانم قادری
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت پنجم- خانم قادری

پست‌ بعدی
دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت

عصر شیرین- قسمت هفتم- آقای شریفی

لطفاَ برای وارد شدن به گفتگو وارد شوید

  • پرطرفدار
  • دیدگاه‌ها
  • اخیرا

مسابقه بزرگ 4001 ( وام قرض الحسنه بدون کارمزد)

کانون‌ همیاری اجتماعی

موکب رسالت آسمانی حاج قاسم شهید – اربعین تا اربعین

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت رساگفت

حضور حاج آقا حسین زاده، راهبر نهاد مردمی رسالت در برنامه عیار

داستان توسعه روستایی ایران چگونه آغاز شد؟

داستان توسعه روستایی ایران چگونه آغاز شد؟

درباره کتاب روایت یک رویش

درباره کتاب روایت یک رویش

موکب رسالت آسمانی حاج قاسم شهید – اربعین تا اربعین

مسابقه بزرگ 4001 ( وام قرض الحسنه بدون کارمزد)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

تجربیات توسعه محلی در جزیره قشم

تجربیات توسعه محلی در جزیره قشم

جریان‌شناسی توسعه رفاه و فقر در تاریخ معاصر ایران

جریان‌شناسی توسعه رفاه و فقر در تاریخ معاصر ایران

درباره ما

رساگفت رسانه خبری تحلیلی دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت است. مجموعه خبری تحلیلی رساگفت رسانه ای برای اندیشه ورزان حوزه پیشرفت و تعالی اجتماعی است که تلاش دارد با مطالعه،پژوهش ، مستند سازی، مدیریت دانش و برگزاری جلسات گفتمانی با حضور اندیشه ورزان ، اساتید دانشگاه و صاحبنظران حوزه های حکمرانی و توسعه مسیر پیشرفت را روشن تر از پیش ترسیم کرده و راهکار‌هایی سازنده و عملی پیش روی مسیر پیشرفت انقلاب قرار دهد.

دسته‌ها

کتابخانه دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت

ما را دنبال کنید

رویدادهای جدید

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما

خوش آمدید!

یا

به حساب خود در زیر وارد شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای بازنشانی رمز عبور خود وارد کنید.

ورود به سیستم

افزودن لیست پخش جدید