شنبه, خرداد ۱۰, ۱۴۰۴
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما
رساگفت
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
رساگفت
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

عصر شیرین- قسمت هشتم- خانم نیکخواه

رضا ایمانی توسط رضا ایمانی
۱۳ آذر ۱۴۰۱
در عصر شیرین (گفتگو)
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
37
بازدیدها

به گزارش «رساگفت»: مجری: می‌دانیم وقتی شما اینجا هستید قرار است یک روایت از شما بشنویم و یک سری محصولات هم روی میز هست و این ما را مشتاق‌تر می‌کند (5-0) برای اینکه ببینیم قرار است چه از شما بشنویم و قصه کدام یک از زنان سرزمینمان را قرار است برای ما روایت کنید.

صفری: من بحثم را اینطور آغاز می‌کنم که خیلی از ماها رویای ایجادکردن یک کسب و کار را در ذهنمان داریم. اما به دلایل مختلفی این کار را انجام نمی‌دهیم. اجازه بدهید این سوال را بپرسم که آیا شما هم به حوزه خاصی علاقه‌مند هستید که بخواهید در آن حوزه، کسب و کاری را راه‌اندازی کنید؟

مجری: من از زمان لیسانس، با توجه به یک سری واحدهای درسی که داشتیم، رویای یک شرکت تبلیغاتی را در ذهنم داشتم؛ اما هیچ وقت، پیگیری نکردم.

صفری: می‌توانم علتش را بپرسم؟

مجری: خب به نظرم خیلی کار سختی بود. سن من کم بود و من هیچ چیزی نمی‌دانستم و اینکه چطور باید یک شرکت را راه‌اندازی کرد. شاید برای چیزی که در سرم بود، سِنَّم خیلی کم بود و دیگر هم ادامه ندادم.

صفری: در واقع همینطور است. یعنی ما مجموعه‌ای از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها و ترس‌ها را داریم برای اینکه حوزه‌مان را عوض کنیم و به یک حوزه دیگر برویم و یک کسب و کار را راه‌اندازی کنیم. در واقع ریسک این تصمیم را برای خودمان بالا می‌دانیم.

مجری: بله. یعنی واقعا ما می‌ترسیم از اینکه اگر که شروع کردم و درست، جلو نرفت و سرمایه‌ام را از دست دادم و دیگران به من گفتند دیدی نمی‌شد و نمی‌توانستی؛ به قدری این فکرها می‌آید که می‌گویم رها کنیم و همین مسیر را ادامه دهیم.

صفری: اما من می‌خواهم امروز یک داستانی را روایت کنیم که اتفاقا چطور می‌شود این ریسک‌ها را کاهش داد. یعنی کسب و کارهای خرد و خانگی، این ویژگی را دارند که ریسک‌های راه‌اندازی‌شان پایین‌تر است. اما به طور خاص، داستانی را می‌خواهم روایت کنم که قهرمان این داستان با روش‌هایی توانسته این ریسک‌ها را کاهش دهد. امروز، قهرمان داستان ما خانم نیکخواه از شهر زیبای دستنا است. دستنا شهری است در نزدیکی شهرکرد و خیلی فاصله زیادی با شهرکرد ندارد و اقلیم زیبایی دارد و شهر زیبایی است. خانم نیکخواه از بچگی، بچه درس خوانی بودند و به قول ما شاگرد اول بودند و همیشه نفر اول بودند و بچه زرنگ کلاس بودند. علاقه زیادی هم به رشته پزشکی و رشته تجربی داشتند. تجربی می‌خوانند و در کنکور هم، رشته پزشکی، انتخاب ایشان بود. اما خانواده، دو نکته را در نظر می‌گیرند که در انتخاب رشته رعایت کنند. یکی اینکه شهر خیلی دوری نروند و دوم اینکه هر رشته‌ای را هم انتخاب نکنند. اتفاقا همین دو نکته خانواده هم بعدها خیلی به ایشان کمک می‌کند. برای همین خانم نیکخواه از دخترخاله‌شان که خودشان هم دانشجو بودند و دستی در آتش دارند، برای انتخاب رشته کمک می‌گیرند. دخترخاله برای ایشان انتخاب رشته می‌کند. انتخاب رشته مساله‌ای است که خیلی توصیه می‌کنیم در آن دقت بشود. ایشان مدیریت بازرگانی دانشگاه اصفهان قبول می‌شوند.

مجری: از پزشکی به مدیریت بازرگانی می‌رسند؟

صفری: بله و به آن اضافه کنید که تا الان اسم این رشته را هم نشنیده بودند. یعنی برای اولین بار با آن روبرو می‌شوند. اگرچه این انتخاب رشته بعدا به ایشان کمک می‌کند؛ اما شاید باید در انتخاب رشته یک مقداری دقت بیشتری به عمل آید. ایشان به اصفهان می‌روند. اما قبل از اینکه بروند و درس را شروع کنند، یعنی چند شب بعد از شیرینیِ قبولی، متاسفانه مادرشان را از دست می‌دهند. همین مساله باعث می‌شود که ترم اول را با سختی، مرخصی بگیرند و فرایندهای اداری را طی کنند و ترم اول را کنار خانواده باشند. بعد از ترم اول، در اصفهان، درس‌شان را شروع می‌کنند. درسشان هم خوب بوده است و با پشتکارِ زیاد، درسشان را ادامه می‌دهند و در سال سوم، درسشان را تمام می‌کنند و کارشناسی‌شان را می‌گیرند. یک ویژگی خاصی که خانم نیکخواه داشته، این است که در جمع دوستانی که در دانشگاه داشتند، یک گروهی را ایجاد می‌کنند که با هم، مهارت‌های مختلفی را بیاموزند. خب دوره‌های مختلفی برای دانشجویان در دانشگاه‌ها برگزار می‌شود. تصمیم می‌گیرند هر کسی یکی از دوره‌ها را شرکت کند. اتفاقا ایشان به دوره چرم‌دوزی می‌روند. هر کدام یکی از مهارت‌ها را انتخاب می‌کنند و با هم تقسیم می‌کنند و سر کلاس می‌روند و برمی‌گردند و به هم آموزش می‌دهند. اتفاقا یکی از محصولاتی که اینجا آوردیم (این دو نمونه‌ای که مشاهده می‌کنید) از هنرهای اولیه ایشان از موقعی است که چرم‌دوزی را آغاز کردند. همین، خیلی به ایشان کمک می‌کند و یک سری مهارت‌ها را در دانشگاه یاد می‌گیرند. بعد که تحصیلشان تمام می‌شود به دستنا برمی‌گردند. در این دوره از زندگی تصمیم می‌گیرند که یک شغل مرتبِ روتین و منظم پیدا کنند. خیلی جاهای مختلفی مراجعه می‌کنند و آزمون‌های استخدامی‌ و مصاحبه‌های مختلف. حتی یک بار با برادرشان برای آزمون استخدامی‌ به شهرکرد می‌آیند. ماشین می‌گیرند و به شهرکرد می‌آیند و می‌بینند برای یک نفر ظرفیت خالی برای استخدام، 800 نفر در آزمون شرکت کردند. همین مساله باعث می‌شود که خیلی ناامید شوند. جاهای مختلفی هم مراجعه می‌کنند. اما این اتفاق، هرگز رخ نمی‌دهد. یک مقداری ناامید می‌شوند و اعتماد به نفسشان کاهش پیدا می‌کند. اما این، پایان ماجرا نیست. یعنی خانم نیکخواه تصمیم می‌گیرند که این شرایط را عوض کنند. در همین موقعیت هم هست که اتفاقا ایشان ازدواج می‌کنند.

مجری: شرایط، عوض می‌شود.

صفری: بله و اتفاق خوبی در زندگی‌شان می‌افتد. همسر ایشان، فرهنگی هم هستند و در مناطق محروم و صعب‌العبور شمال خوزستان، تدریس می‌کنند. ایشان هم تصمیم می‌گیرند که همراه همسرشان، یک سال، تدریس کنند. هم آموزش و پرورش، به دبیران خانم در این قسمت از کشور نیاز داشت و هم اینکه خودشان هم علاقه به تدریس داشتند. تدریس را شروع می‌کنند. اما بعد از یک سال، می‌بینند که این کار، خیلی سخت‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کردند. همین اتفاقات و سختی‌ها باعث می‌شود نتیجه‌ای که مد نظرشان بوده است را هم از کار، نگیرند. به دستنا برمی‌گردند و اتفاقا اینجا نکته است که تصمیم می‌گیرند یک کار جدیدی را انجام دهند. به دستنا برگشتند و یک سیر زندگیِ به قول شما پیچ در پیچ را طی کردند. ویژگی‌ای که خانم نیکخواه داشتند این بود که از بچگی در کارهای هنری، خیلی غرق می‌شدند. وقتی داشتند یک کاری مثل بافتنی را انجام می‌دادند، متوجه گذر زمان نمی‌شدند. احساسی که شاید خیلی از ماها در برخی از کارهایمان تجربه‌اش کردیم.

مجری: خیلی وقت‌ها کاری که دوست داریم، وقتی که داریم انجام می‌دهیم، مثلا یک وقت‌هایی عکس گرفتن، این حس را به من می‌دهد و یک وقت‌هایی آشپزی و کیک پختن و نقاشی؛ این کارها را که انجام می‌دهیم یعنی آنهایی را که دوست داریم، انگار باعث می‌شود فاصله‌ای بین ما و این دنیا اتفاق بیفتد و آرامشی به ما دهد که اصلا متوجه گذر آن لحظه‌ها نشویم.

صفری: بله و احتمالا در این کارها مهارت شما هم وجود داشته است. یعنی مهارت شما کنار علاقه‌تان قرار گرفته است. وقتی آن کار را انجام می‌دهید، متوجه گذر زمان نمی‌شوید. با انرژی و تمرکز خاصی دارید آن کار را انجام می‌دهید. انگار تجربه‌اش کردید و یک دفعه سرتان را بلند می‌کنید و ساعت را نگاه می‌کنید و می‌بینید که چقدر زمان، گذشته است و اصلا متوجه این گذران عمر نشدید. خانم نیکخواه هم از بچگی در کارهای هنری، این ویژگی را داشتند و می‌دانستند که در این حوزه، علاقه دارند. یک اتفاقی در شهر دستنا می‌افتد. شهر دستنا شهر بزرگی نیست. دوره‌های خیلی متنوعی در آن برگزار نمی‌شود. ایشان در چند دوره‌ای هم که در دستنا شرکت کرده بودند، یا سطح کلاس‌ها پایین بوده است و خیلی بچگانه بود و نمی‌توانست به آن سرانجام برسد و یا این دوره‌ها آن جامعیت کافی را نداشتند که با آن بتوانند یک کاری را شروع کنند. اما یک اتفاقی در دستنا می‌افتد که یکی از اعضای شورای شهر، یک هماهنگی‌ای با سازمان فنی و حرفه‌ای می‌کند که یک مربی در شهر دستنا یک دوره مانتودوزی را برگزار کند. خبرش را که خانم نیکخواه می‌شنود، متوجه می‌شود که این دوره برایش خیلی اهمیت دارد و می‌شود به یک دنیای جدیدی را رویش باز کند.

مجری: تجربه چرم‌دوزی را هم که داشتند و از دوستانشان چیزهای دیگری را هم در فعالیت‌های هنری یاد گرفته بودند و این اتفاق باعث شد که بگویند که پس این، همانی است که دنبالش بودند.

صفری: بله و علاقه جدی‌ای هم به کارهای هنری از این سبک داشتند. بنابراین از قبل از شروع دوره، درگیر آن می‌شوند و ثبت نام می‌کنند و وارد دوره می‌شوند. اتفاقا در دوره با خانم اصغریان هم آشنا می‌شوند. خانم اصغریان یکی از خیاط‌های معروف شهر است که خودشان دستی در آتش در خیاطی دارند و در کنار استاد دارند کلاس را می‌چرخانند. خب خانم نیکخواه هم که به کلاس، خیلی علاقه‌مند بودند و در کلاس، فعال بودند و تکالیف و کارهایی که برایشان تعریف می‌شده را با علاقه انجام می‌دادند و همین موضوع، توجه خانم اصغریان را هم جلب می‌کند. در یکی از همین جلسات به خانم نیکخواه می‌گویند که چرا کار خیاطی را شروع نمی‌کنی؟ اوایل کار، یک مقداری خانم نیکخواه ترس داشتند از اینکه خب کار خیاطی، کار حساسی است. اگر یک مقداری اشتباه کنید و یک مقداری دکمه را چپ و راست بدوزید، مشتری بازخور بدی به آدم می‌دهد.

مجری: همان ترسی که ما همیشه در شروع کارها داریم.

صفری: بله همین ترس که ما نگرانش هستیم که این اتفاق بیفتد یا آن اتفاق بیفتد. ولی خانم اصغریان از ایشان می‌خواهد که با کارهای کوچک شروع کند. یعنی ابتدا کارهای ساده‌تر را در خیاطی انجام دهد و بعد از آن، کارهای بزرگتر را. همین اتفاق هم می‌افتد. یعنی یک گروهی تشکیل می‌شود که خانم اصغریان، راهبری آن گروه را بر عهده می‌گیرند. در این گروه، همگی، افرادی هستند که به خیاطی علاقه‌مند هستند و دوست دارند در این حوزه فعالیت کنند و کسب و کاری داشته باشند. با یک الگو آشنا می‌شوند و تسهیلاتی می‌گیرند و خیاطی خودشان را هم راه‌اندازی می‌کنند. من یک تصویری از خیاطی خانم نیکخواه در خانه خودشان آماده کردم که با هم ببینیم. همانطور که در عکس می‌بینید، خیاطی خانم نیکخواه یک طوری است که انگار اتاق فرمانِ کل خانه است. اِف اِف، نزدیک ایشان است و درب ورودی، کنار ایشان است و انگار همزمان یک مدیریتی به کل خانه هم دارند اعمال می‌کنند. خانم نیکخواه اتفاقا در همین جمع، با یک کار کوچک شروع می‌کنند. از اولین نمونه‌هایی هم که ایشان تولید می‌کردند، عکسی برایتان آوردم. از ساک‌های ساده تبلیغاتی بوده که با همین کار، شروع می‌کنند. یک ویژگی‌ای که این جمع داشته‌اند این بوده که هر کسی هر چیزی که یاد می‌گرفته به بقیه یاد می‌داده است و یا سفارشی که می‌گرفتند با همدیگر به اشتراک می‌گذاشتند. هم‌پیوستگی و همیاری‌ای بین اعضای این گروه وجود داشته است. همین اتفاق هم باعث می‌شود که آهسته آهسته کارشان توسعه پیدا کند. از جاهای مختلف، سفارش می‌گرفتند و در گروه، بیان می‌کنند. افرادی که داوطلب بودند، مشخص می‌شدند و در کار، دخیل می‌شوند. چون هر سفارشی، الگوی خاص خودش را دارد، آموزشی باید دیده شود و لذا به اعضا آموزش داده می‌شود و افراد هم درگیر کار می‌شوند. خانم نیکخواه هم همینطور کار خیاطی‌شان را توسعه می‌دهند. اما باز هم این نقطه پایانی نبود. یعنی خانم نیکخواه باز هم این مسیر رشد و توسعه را ادامه می‌دهند. به کلاس‌های مختلف و سراغ کارهای مختلف، از جمله کلاس قالیبافی و کلاس‌های مربوط به حوزه‌های مختلف می‌روند.

مجری: فکر کنم این کار که می‌بینیم، نتیجه کلاس قالیبافی‌شان باشد.

صفری: بله این یکی از تکالیف کلاس قالیبافی‌شان است که انجام داده‌اند و کاملا طبیعی است و با رنگ طبیعی هم کار شده است. نمونه‌های دیگری را هم مشاهده می‌کنید. یعنی از کارهای بافت که اتفاقا هنوز هم تمام نشده است تا کارهای دیگر که روی میز دارید می‌بینید. یعنی خانم نیکخواه سعی کردند که در مسیر زندگی‌شان یک مسیر رشد پیوسته را طی کنند.

مجری: حوزه‌های مختلف و فعالیت‌های متفاوت.

صفری: حوزه‌های مختلف و این داستان زندگی ایشان را خیلی جالب می‌کند. این که یک شخص، چگونه از یک شهر کوچک مثل دستنا که به ذهن ما می‌رسد که شاید خیلی از امکانات را نداشته باشند و حتی دوره آموزشی خوبی نزدیکشان برگزار نمی‌شده است، شروع می‌کند و آرام آرام کار را در حوزه‌های مختلف توسعه می‌دهد و این یادگیری مستمر که ایشان در فرایند کاری‌شان داشته‌اند ادامه می‌یابد و به اینجا می‌رسد.

(صحبت دکتر صفری با دوربین):

وقتی از خیلی از کسب و کارهایی که به یک دلیلی شکست خوردند، دلیل شکستشان را می‌پرسیم، خیلی‌هایشان به مساله بازار، اشاره می‌کنند. بازار، مساله مهمی ‌در کسب و کار است. در واقع تولید کردن محصولی که به فروش نمی‌رسد، اتلاف منابع است. به نظر می‌رسد برای اینکه یک کسب و کار پایدار داشته باشیم، باید بین تولید و فروش، یک رابطه منسجم و دوطرفه و پایدار، وجود داشته باشد. محصولی که تولید نشده قابلیت فروش ندارد و محصولی که تولید شده است، اگر به فروش نرسد، اتلاف منابع رخ داده است. اما وقتی می‌گوییم بازار، منظورمان چیست؟ ما از گذشته به یاد داریم که بازار، محلی بوده است که در آن، مردم جمع می‌شدند و خریداران و فروشندگان جمع می‌شدند و کالایی را داد و ستد می‌کردند. بنابراین در مفهوم عرفیِ ما، بازار، به مجموعه‌ای از خریداران و فروشندگان که یک کالای خاص را با هم مبادله می‌کنند اشاره می‌کند. اما امروزه بازار بیشتر به خریداران اشاره می‌کند. یعنی در واقع بازار، اشاره می‌کند به افرادی که خواهان یک محصول هستند. برای مثال، وقتی که ما می‌گوییم بازار آجیل در شب یلدا خیلی گرم است، یعنی افراد زیادی خواهان خرید آجیل هستند؛ یا وقتی که می‌گوییم بازار مسکن، کساد است، یعنی خریداران این بازار، تعدادشان قابل توجه نیست. یک مثال دیگر این است که در کسب و کارهای خانگی، می‌گویند شهرهای بزرگ می‌تواند بازار خیلی خوبی برای محصولاتشان باشد. همه اینها اثر بازار را نشان می‌دهد. اما آیا داشتن بازار برای فروش محصول، کافی است؟ پاسخ، منفی است. مساله‌ای که بارها تجربه‌اش کردیم همین است. دو کسب و کار که محصولاتی نزدیک به هم می‌فروشند، اما یکی پررونق است و دیگری کساد است، چه اتفاقی باعث این نتیجه می‌شود؟ یکی از عوامل خیلی مهم، توان رقابت‌پذیری محصول است. رقابت‌پذیری محصول، در واقع به مجموعه عواملی اشاره می‌کند که باعث می‌شود مشتری، محصول ما را نسبت به دیگران، ترجیح دهد. هر چقدر هم توان رقابت‌پذیری محصول، بیشتر باشد، بنابراین در فضای رقابت محصولات، بهتر می‌تواند بفروشد. در کسب و کارهای خرد و خانگی هم این مساله، خیلی مهم است. نباید به واسطه اینکه کسب و کارهای خرد و خانگی، اِشِل و اندازه کوچکتری دارند، از این مساله غفلت بشود. در کسب و کارهای خرد و خانگی، یادمان باشد که خیلی باید به این مساله دقت کنیم. خب کسب و کارهای خرد و خانگی، مثل خیلی از کسب و کارهای بزرگ، آن بازار و آن امکانات را ندارند. بنابراین در این کسب و کارها نیاز است که به مساله بازار، دقت ویژه‌ای شود. این دقت، از همان ابتدای انتخاب محصول، شروع می‌شود و تا فرایند تولید و فروش هم ادامه پیدا می‌کند. اگر چه این کسب و کارها به روش‌ها و پلتفرم‌های جدیدی مجهز هستند که می‌تواند کسب و کارشان را رونق دهد؛ اما این مساله کفایت نمی‌کند. باید از همان موقع که یک محصول برای تولید انتخاب می‌شود، به این دقت شود که آیا با آن منطقه، همخوانی دارد؟ آیا نظم طبیعی مردم را به هم می‌ریزد؟ آیا هزینه‌های تولیدش مقرون به صرفه هست؟ آیا مخاطب یا مشتری، برای خرید آن محصول، انگیزه کافی را دارد؟ همه این موارد، موضوعاتی هستند که در کسب و کارهای خرد و خانگی باید خیلی به آنها دقت شود. بنابراین مساله بازار، یک مساله مهم در کسب و کارهای خرد و خانگی است. باید توجه کنیم محصولی که در این کسب و کارها تولید می‌شود، حتما توان رقابت‌پذیری بالایی داشته باشد. در واقع بتوانند به فروش بروند. بتوانند بازارشان را توسعه دهند. همه این‌ها هست که کمک می‌کند کسب و کارهای خرد و خانگی، پایدار بماند. اگر در یک کسب و کار خرد و خانگی، محصولی درست شود که توانایی فروخته شدن و فروختن نداشته باشد، این کسب و کار، محکوم به نابودی است. آخرین باری که خود شما در یکی از این پلتفرم‌های مجازی یکی از محصولات روستا یا شهرهای کوچک را خریداری کردید چه زمانی بود؟ خاطرتان هست؟

(ادامه بحث)

مجری: خانم نیکخواه از دستنا تا اینجا چقدر در راه بودید؟

نیکخواه: هفت ساعت.

مجری: ممنون از قبول زحمت شما. یک مقداری از دستنا بفرمایید. ما چیزی که در عکس می‌بینیم، طبیعت بسیار زیبایی است که دستنا دارا می‌باشد. یک ذره از آب و هوای آن و از محصولاتی که دارد برایمان بگویید.

نیکخواه: درست است که شهر کوچکی است و امکانات کمی ‌دارد، اما هم طبیعت خیلی خوبی دارد و هم آب و هوای خیلی خوبی دارد. بیشترِ مردمش شغل کشاورزی و دامداری دارند. یک سری از مزارعشان، مزارع پرورش چوب است. این مزارع پرورش چوب، خودش باعث اشتغال‌های دیگری شده است؛ از جمله چوب‌بُری و نجاری و … . اکثرا در این کارها هستند. طبیعتش، خیلی خوب است. هم کوه دارد و هم درخت دارد و امثال آن. خودم خیلی شهرم را دوست دارم. یک مدتی که در شهر بزرگ درس می‌خواندم، وقتی که مجبور بودم بخاطر امتحاناتم یک ماه، پشت سر هم، در آن شهر بزرگ باشم، حالم بد می‌شد. وقتی که به خانه‌مان می‌رفتم و شهرمان را می‌دیدم، یک نفس راحتی می‌کشیدم و پر از اکسیژن می‌شدم.

مجری: حتی عکس شهر شما را هم که می‌بینیم یک نفس راحت می‌کشیم، چه برسد به اینکه در این فضا باشیم. یک سال، تجربه تدریس در مناطق محروم را داشتید. یک مقداری در این مورد برایمان بگویید.

نیکخواه: من موقعی که می‌خواستم با همسرم ازدواج کنم، یعنی موقعی که داشتیم با هم حرف می‌زدیم، به ایشان گفته بودم که خیلی علاقه دارم که کار کنم. ایشان هم که دیدند من این مقدار علاقه‌مند هستم، بعد از ازدواج به من پیشنهاد دادند که: «من آنجایی که کار می‌کنم، نیرو کم دارد. مخصوصا نیروی خانم. اگر دوست داشته باشی و سختت نیست می‌توانی با من بیایی. هم پیش هم هستیم و سختی‌ها کمتر می‌شود و هم اینکه می‌توانی کار کنی؛ چرا که کار کردن را دوست داری». من هم یک سال، با ایشان رفتم و درست است که کار با بچه‌ها برایم خیلی شیرین بود، ولی سختی‌های راه که راه صعب‌العبوری بود و برف و باران بود و خیلی سخت بود و کمبود امکاناتی که داشت، باعث شد که خیلی اذیت شوم و تصمیم گرفتم که به شهر خودمان برگردم.

صفری: و تصمیم گرفتید که کارآفرین شوید. اما یک سوالی که من از شما داشتیم این است که معمولا کارآفرین‌ها یا خیلی از افراد، یک جرقه‌ای در زندگی‌شان دارند. یک اتفاقی می‌افتد که یک چیزی در ذهنشان شکل می‌گیرد. برای شما این چگونه اتفاق افتاد؟ چه شد که به سمت کارآفرینی آمدید؟

نیکخواه: من موقعی که دانشجو بودم یک درسی داشتیم به اسم کارآفرینی. یک روز، استاد که بهکلاس آمد، گفت کتاب و جزوه را کنار بگذارید. امروز قرار است یکی از جنس خودتان بیاورم که کارآفرینی کرده تا فکر نکنید که کارآفرینی، کار سختی است. یک آقایی وارد کلاس شدند؛ ولی همه ما تعجب کردیم که آیا واقعا آن کارآرفرین، ایشان هستند؟! چون همیشه یا سر کلاس می‌خوابیدند و یا درس‌هایشان را می‌افتادند و یا مشروط می‌شدند. خودش که آمد برایمان توضیح داد، گفت که من و دوستانم قرار بود یک کار اقتصادی انجام دهیم و پول نداشتیم. لذا از دوست و آشنا و فامیل، قرض گرفتیم که آن کار را انجام دهیم. کاری که اکثرا جوانان می‌خواهند یک شبه پولدار شوند، از همان کارها مد نظر بود. شکست خوردند و از ایشان کلاهبرداری شد و پول‌هایشان از دست رفت. بعد از آن تصمیم گرفتند که برای اینکه جلوی آشنایان کم نیاورند، بدون اینکه به آنها بگویند یک نوعی خواستند پول‌های از دست رفته را با کار کردن، به دست بیاورند. تصمیم گرفته بودند که با هم سراغ تفکیک زباله بروند. به مغازه‌های مختلف از جمله میوه فروشی‌ها می‌رفتند و تفکیک زباله می‌کردند. گفت آن روزهایی که من سر کلاس می‌خوابیدم، تا صبحش داشتم زباله‌ها را تفکیک می‌کردم. خودش و دوستانش این کارها را که می‌کردند، کم کم یک پول‌هایی جمع کرده بودند و دستگاه‌های پیشرفته‌تر خریده بودند که حداقل زباله‌ها را پرس کند. دستگاه‌های خاص دیگری هم بود. کم کم دستگاه‌هایشان را زیاد کردند. آن موقع که برای ما صحبت کرد گفت الان چند نفر دارند برای ما کار می‌کنند. هم بدهی‌مان را دادیم و هم چند نفر برای ما کار می‌کنند. این باعث شد که به ما ثابت شود که کارآفرینی، از کم شروع می‌شود. یک دفعه قرار نیست که کارخانه‌دار شویم و قرار نیست که یک دفعه یک اتفاق بزرگی بیفتد. از کم، حتی سختی هم دارد؛ اما سختی‌هایش خیلی شیرین است. وقتی که آن نفر می‌بیند که دارد حقوق چند نفر دیگر را می‌دهد، خیلی شیرینی خاصی به او دست می‌دهد.

صفری: وقتی داستان کسب و کار خانم نیکخواه را می‌شنویم و اینکه شما گام به گام، پیشرفت کردند و همین نکته‌ای که اشاره کردند، اینکه از یک جای بزرگ شروع نمی‌شود و از یک نقطه کوچک شروع می‌شود و گام به گام، توسعه اتفاق می‌افتد، خیلی حس خوبی به دست می‌آوریم. خانم نیکخواه؛ در قسمت‌های دیگر زندگی هم تجربیاتی دارید که این اتفاق در آن رخ داده باشد؟ یعنی از مسیر رشدِ گام به گام و مرحله به مرحله استفاده کرده باشید.

نیکخواه: بله من در همین رشته خیاطی، آن دوره‌ای که گذراندم، یک قسمت کوچکی از دوره‌های خیاطی بود. وقتی که خانم اصغریان به من پیشنهاد داد که خیاطی را شروع کنم، اولش می‌ترسیدم. ایشان به من ثابت کردند که می‌شود. حتی یک مهارت کمی ‌هم داشته باشی همان کم را اگر به درآمد برسانی، کلا علاقه‌مندیِ بیشتری برای آدم ایجاد می‌شود که بخواهد کارش را توسعه دهد. واقعا این خاطره من بود که نتیجه داد.

صفری: سوالم این است که اگر قرار بود برعکس باشد، یعنی منتظر می‌ماندید که تمام مهارت‌های خیاطی را یاد بگیرید و بعدا شروع کنید، آیا به همین نقطه‌ای که الان هستید می‌رسیدید؟

نیکخواه: به هیچ وجه. چون همان اوایل هم من حتی با چرخ خیاطی دستی مادرم خیاطی می‌کردم. حتی به خانم اصغریان گفتم من حتی چرخ خیاطی هم ندارم. پس چطور می‌شود کار کرد؟ به من توضیح دادند که واقعا می‌شود.

صفری: یکی از ویژگی‌هایی که در خانم نیکخواه هست این است که این جسارت را داشتند که یادگیری داشته باشند و به طور مستقل، مهارت‌های مختلفی را یاد بگیرند و آرام آرام بر آن نگرانی‌ها و ترس‌هایشان هم غلبه کنند. یک سوال دیگر هم داشتم که یک مقداری در مورد آن نگرانی‌ها و آن ریسک‌هایی که موقع شروع کسب و کار هست می‌باشد. برای شما چطور بود؟ چطور بر آنها غلبه کردید؟

نیکخواه: خودم آدمی ‌نیستم که ریسک‌پذیری بالایی داشته باشم. ولی وقتی که از کم شروع می‌کنیم، خودش باعث می‌شود که ریسک‌های کوچک را بپذیریم و تمرین می‌شود که بیشتر بتوانیم ریسک کنیم. هم اینکه وقتی ریسک کردیم و دیگر فهمیدیم که ریسک کوچک به نتیجه خوبی می‌رسد، لذا خیالمان راحت می‌شود.

صفری: موقعی هم که شما درگیر عمل هستید (نسبت به اینکه صرفا در ذهنتان یک ایده را پرورش دهید) انگار راحت‌تر می‌توانید کار را توسعه دهید.

نیکخواه: بله.

مجری: شما تخته خواستید که برایتان بیاوریم. علتش چه بود؟

صفری: نکته‌ای که در مسیر زندگی و کسب و کار خانم نیکخواه خیلی جالب است این است که ایشان یک توسعه و یادگیری مستمر را داشتند. یعنی به جای اینکه یک گام خیلی بزرگِ نشدنی را بردارند، گام‌های کوچک مستمری را طی کردند. این مساله‌ای است که در خیلی از کسب و کارها و اصلا در زندگی می‌تواند وجود داشته باشد.

مجری: در خیلی از اقدامات و فعالیت‌ها می‌تواند کمک‌کننده باشد.

صفری: بله این که ما وارد میدان عمل می‌شویم و آرام آرام، مسیر توسعه را طی می‌کنیم. پای تخته یک مقداری ریزتر این مفهوم را باز می‌کنم.

مجری: آقای دکتر از خانم نیکخواه پرسیدند که موقعی که می‌خواستید خیاطی کنید، اگر صبر می‌کردید که همه چیز را یاد بگیرید، آن شروع، اتفاق می‌افتاد یا خیر؟ فکر می‌کنم چیزی که می‌خواهند توضیح دهند به همین مساله مربوط باشد.

صفری: بله. در واقع یادگیری، شروعش با خارج شدن ما از منطقه امن‌مان آغاز می‌شود. مثال این است که وقتی ما داریم کارهای روزمره را انجام می‌دهیم و کارهای روتین خودمان را انجام می‌دهیم، در یک منطقه امن هستیم. استرس در پایین‌ترین سطح خودش قرار دارد و ما اصطلاحا خیلی راحت هستیم. اگر این منطقه را بخواهم با یک دایره نشان دهم، اینجا می‌شود منطقه امن ما. اما منطقه یادگیری در واقع خارج از این منطقه قرار گرفته است. ما باید از منطقه امن‌مان بیرون بیاییم و وارد منطقه یادگیری بشویم. احتمالا اینجا استرس ما بیشتر می‌شود. اما خیلی از مطالعات، نشان داده است که این استرس، به کارایی و توانمندی فرد، کمک می‌کند. این برای فرد، چالش ایجاد می‌کند و این چالش باعث می‌شود که فرد، توسعه پیدا کند. اما یک ناحیه دیگر هم وجود دارد که یک مقداری از این بزرگتر است و از آن به عنوان منطقه ناتوانی یا منطقه ترس یاد می‌کنند. اینجا نقطه‌ای است که اگر ما واردش شویم، اصطلاحا دیگر آن صبرِ لازم را برای رسیدن به نتیجه نخواهیم داشت. این ترس، سراغمان می‌آید که نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم. همان دغدغه راه‌اندازی کسب و کار است. یعنی وقتی تصمیم می‌گیریم که از نقطه امن، به این نقطه بیاییم، ذهن ما دیگر صبوری نمی‌کند و تلاش لازم را نمی‌کند و کارایی، به شدت کاهش پیدا می‌کند.

مجری: چقدر جالب. شما کارگاه کارآفرینی دکتر رودی را دیده بودید؟ یکشنبه‌ها با دکتر رودی، کارگاه کارآفرینی داشتیم و به این مطلب اشاره کرده بودند. یعنی نکته کلیدی‌ای است.

صفری: بله نکته خیلی مهم و کلیدی‌ای است. اما اگر در انتخابمان از منطقه امن، وارد منطقه یادگیری شویم، یعنی یک گامِ کوچکتر را انتخاب کنیم، اتفاقا کارایی ما به واسطه این چالش، ارتقا پیدا می‌کند و بعد از آن، مهارت‌های ما توسعه پیدا می‌کند و منطقه امن جدیدتری خواهیم ساخت که از منطقه قبلی، بزرگتر است. چند روش هست که خیلی می‌تواند به ما کمک کند. یکی ایجاد تعادل است. یعنی وقتی داریم این نقطه را انتخاب می‌کنیم، باید سعی کنیم با شناختی که از خودمان داریم، از منطقه یادگیری خارج نشویم. یعنی هدفی را نگذاریم که قرار است هیچوقت به آن نرسیم. در این موضوع باید سعی کنیم یک اعتدالی را رعایت کنیم. نکته دوم که خانم نیکخواه هم اتفاقا از آن استفاده می‌کردند و در داستانشان برایم خیلی جالب بود این بود که ایشان برای خودشان، اهداف کوچکی تعیین می‌کردند. یعنی مثلا موقعی که امروز داشتند خیاطی می‌کردند، اگر چهار لباس دوخته بودند، فردا یک هدف می‌گذاشتند که پنج لباس بدوزند و پنج کار را انجام دهند. این هدف‌های کوچک که اصطلاحا هدف‌های کشیده شده هستند هم به آدم‌ها کمک می‌کند و انگیزه می‌دهد که بتوانند راحت‌تر از منطقه امنشان خارج شوند. در مورد خانم نیکخواه که اتفاقا خودشان هم شخصیتی داشتند که ریسک را به راحتی قبول نمی‌کردند، این فرایندها و (نامفهوم) می‌تواند خیلی به ایشان کمک کند. یک نکته دیگر که در مورد خانم نیکخواه وجود دارد و می‌تواند به خروج ما از منطقه امن کمک کند، مساله غرقه شدن در کار است. وقتی به یک کاری علاقه داریم و اصطلاحا در آن غرقه می‌شویم، مهارت‌آموزی و تمرکز ما هم در آن ارتقا پیدا می‌کند. وقتی این اتفاق می‌افتد و مهارت و چالش، با هم همسو می‌شوند، فرد، راحت‌تر می‌تواند از منطقه امنش به منطقه یادگیری وارد شود و در این منطقه توسعه پیدا کند. در صحبت‌هایی که با خانم نیکخواه داشتم این را بارها از ایشان شنیدم که بعضی مواقع که دارند خیاطی می‌کنند یا یک کار هنری انجام می‌دهند، متوجه گذر زمان نمی‌شوند. با اوج تمرکز و دقت، کارشان را انجام می‌دهند. حالا که یک مقداری بیشتر با این مفهوم آشنا شدیم، یک سوالی هم در مورد خود کسب و کار خرد و خانگی از خانم نیکخواه دارم که این تجربه را داشتید که در خانه خودتان کار خیاطی و کارهای هنری دیگری را انجام دهید. اگر قرار باشد یک مقایسه‌ای کنید و اگر قرار بود که به کارگاه خیاطی بروید و کار کنید، این دو فضای کسب و کار را چطور مقایسه می‌کنید؟ با کدام راحت‌تر بودید؟ چه ویژگی‌هایی برای هر کدام از آنها قائل هستید؟

نیکخواه: صد در صد در کار خانگی، راحت‌تر هستم. چرا که همان وقتی که باید صبح، زودتر بیدار شوی و در راه باشی و در مسیر باشی و بالاخره هر چقدر هم که مسیر، کوتاه باشد یک وقتی از آدم می‌گیرد و یک انرژی‌ای از آدم می‌گیرد؛ هم این مشکل را کار خانگی ندارد و هم اینکه می‌دانید هنگامی‌ که مثلا دارید غذا درست می‌کنید و یا کارهای خانه‌داری انجام می‌دهید یک سری وقت‌های کوچک بیکاری در این کارها هم هست که می‌شود از این وقت‌های پِرت هم استفاده کرد و حتی کار انجام داد. این که زندگی و کار با هم تلفیق می‌شود، یک شیرینی خاصی دارد.

صفری: و این کارِ گروهی و همیاری‌ای که بین افراد در دستنا شکل گرفته است، اتفاقا مزیت‌های کارگاه را به آنها داده است. یعنی می‌توانند کار را سری‌دوزی کنند و از مزیت‌های کارگاه استفاده کنند؛ اما هزینه‌های کارگاه را پرداخت نکنند. این نکته خیلی جالبی در داستان خانم نیکخواه است.

مجری: روی میز، چند عروسک خیلی زیبا را هم داریم می‌بینیم. از تجربه عروسک درست کردن هم برایمان بگویید.

نیکخواه: یک بار، پایگاه بسیج شهرمان، کلاس عروسک‌سازی گذاشته بود. از آنجایی که خیاطی و کار هنری را هم که دوست داشتم در کلاس‌ها شرکت کردم.

مجری: از هیچ کلاسی نمی‌گذشتید.

نیکخواه: بله. اتفاقا همان سال، چندین کلاس بود و چون ظرفیت‌هایشان کم بود، تشکیل نشد. من در همه کلاس‌ها شرکت کردم، ولی فقط یکی تشکیل شد. این بافتنی‌ها را هم که می‌بینید در دوره‌ای که کلاس خیاطی می‌رفتیم در روزهای زوج بود. روزهای فرد هم یکی از همان همکلاسی‌هایمان، خودش مربی بافتنی بود که کلاس، برگزار کرد و همزمان در آن کلاس هم بودم.

مجری: خیلی هنرمند هستید. نکته دکتر خیلی صحیح بود که از هر فرصتی استفاده کردید و یادگیری را متوقف نکردید و الحمدلله هم در این مسیر، موفق بودید.

برچسب ها: تعالی اجتماعیدانشگاه توسعه اجتماعی رسالترساگفتعصرشیرینکسب و کار خرد خانگینهاد مردمی رسالت
پست قبلی

عصر شیرین- قسمت هفتم- آقای شریفی

پست‌ بعدی

عصر شیرین- قسمت نهم- خانم حسین زاده

رضا ایمانی

رضا ایمانی

هدف من تعالی اجتماعی است

پست های مرتبط

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصرشیرین- قسمت یازدهم – خانم حسین زاده کارخانه قالی

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصرشیرین- قسمت دهم – خانم محمود وند

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت نهم- خانم حسین زاده

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت هفتم- آقای شریفی

عصر شیرین- قسمت ششم- خانم یاراحمدی
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت ششم- خانم یاراحمدی

عصر شیرین- قسمت پنجم- خانم قادری
عصر شیرین (گفتگو)

عصر شیرین- قسمت پنجم- خانم قادری

پست‌ بعدی
دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت

عصر شیرین- قسمت نهم- خانم حسین زاده

لطفاَ برای وارد شدن به گفتگو وارد شوید

  • پرطرفدار
  • دیدگاه‌ها
  • اخیرا

مسابقه بزرگ 4001 ( وام قرض الحسنه بدون کارمزد)

کانون‌ همیاری اجتماعی

موکب رسالت آسمانی حاج قاسم شهید – اربعین تا اربعین

دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت رساگفت

حضور حاج آقا حسین زاده، راهبر نهاد مردمی رسالت در برنامه عیار

داستان توسعه روستایی ایران چگونه آغاز شد؟

داستان توسعه روستایی ایران چگونه آغاز شد؟

درباره کتاب روایت یک رویش

درباره کتاب روایت یک رویش

موکب رسالت آسمانی حاج قاسم شهید – اربعین تا اربعین

مسابقه بزرگ 4001 ( وام قرض الحسنه بدون کارمزد)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

تجربیات توسعه محلی در جزیره قشم

تجربیات توسعه محلی در جزیره قشم

جریان‌شناسی توسعه رفاه و فقر در تاریخ معاصر ایران

جریان‌شناسی توسعه رفاه و فقر در تاریخ معاصر ایران

درباره ما

رساگفت رسانه خبری تحلیلی دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت است. مجموعه خبری تحلیلی رساگفت رسانه ای برای اندیشه ورزان حوزه پیشرفت و تعالی اجتماعی است که تلاش دارد با مطالعه،پژوهش ، مستند سازی، مدیریت دانش و برگزاری جلسات گفتمانی با حضور اندیشه ورزان ، اساتید دانشگاه و صاحبنظران حوزه های حکمرانی و توسعه مسیر پیشرفت را روشن تر از پیش ترسیم کرده و راهکار‌هایی سازنده و عملی پیش روی مسیر پیشرفت انقلاب قرار دهد.

دسته‌ها

کتابخانه دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت

ما را دنبال کنید

رویدادهای جدید

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

سنت، لازمه صنعت (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

ایرانِ سربلند و پایدار (بخش اول)

بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • صفحه اصلی
  • تعالی اجتماعی
    • قرض الحسنه
    • کارآفرینی اجتماعی
    • همیاری اجتماعی
  • توسعه
    • الگوهای توسعه
    • تجربیات توسعه
    • نظریات توسعه
    • جریان شناسی توسعه در ایران
    • معرفی کتاب
  • در قاب سیما
    • تک برنامه
    • مجموعه برنامه
  • درباره ما
    • تماس با ما

خوش آمدید!

یا

به حساب خود در زیر وارد شوید

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

رمز عبور خود را بازیابی کنید

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را برای بازنشانی رمز عبور خود وارد کنید.

ورود به سیستم

افزودن لیست پخش جدید