به گزارش «رساگفت»: شصت و یکمین نشست «عصر اندیش» با موضوع موضوع نقد و بررسی کتاب دانش بنیان با نگاهی به شرکت دانش بنیان بهیار صنعت اثر دکتر نجات بخش با ارائه ساسان شعبانی، پژوهشگر دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت برگزار شد.
این کتاب در تلاش است تا در قالب روایت، داستان واقعی توسعه برخی فناوریهای پیشرفته در شرکت بهیار صنعت اصفهان، بنیانهای فکری افراد کلیدی موثر در این زمینه را تصویر نموده و افقی را که فعالیت دانش بنیان در مسیر تحقق آرمانهای بلند کشور ایفا میکند را تبیین کند. با توجه به روان بودن متن، بخشی از متن کتاب عیناً نقل شده است.
از مقدمهی کتاب پیداست که عمق نگاه نویسنده به مقولهی دانشبنیان، توجه به انسان به عنوان محور توسعه و پیشرفت و لزوم برنامهریزی و انجام امور بر مداری است که در نهایت منجر به شکوفایی استعدادهای انسان در مسیر سعادت شود.
روایت کتاب اینگونه آغاز می شود که ما وقتی میخواهیم به کار یا مجموعهاى فکر کنیم، بیشتر از اینکه به خود مجموعه و شاکلهای که باید شکل بگیرد فکر کنیم، به برنامههای درون آن فکر مىکنیم. به عنوان مثال، کسی که میخواهد مدرسهای احداث کند، بیشتر به برنامههایی که در آن اجرا میشود توجه دارد و کمتر به خود مدرسه فکر می کند؛ «این که در این مدرسه قرار است چه اتفاقاتى بیفتد؟» ما معمولاً به این نمىاندیشیم که مثلاً مدرسه با مسجد چه تفاوتی دارد. تصور ما این است که مدرسه با مسجد فقط به لحاظ (برنامه) متفاوت است. کما این که بسیارى از اوقات گمان مىکنیم کلاسهایى که هر روز در مدرسهها برگزار میشود، امکان برگزاری آن در مکانی مثل حسینیه هم وجود دارد؛ یا مثلاً جلسهی قرآن خود را میتوانیم در مدرسه بگذاریم و کمتر به خود آن فضا میاندیشیم.
اگر بدانیم که خود مدرسه یا مسجد چیست، در آن صورت با این فهم، فضایی ایجاد میشود که در دل این فضا کارهایی هم میشود کرد. گویا باید ذهن خود را از برنامهها بیرون آوریم و به این بیندیشیم که چگونه میشود فضای جدیدی را ایجاد کرد.این اتفاق شبیه تجربهای است که در کار هیئت داریم.کسی که میخواهد هیئتی راە بیندازد، بیشتر از اینکه به برنامههایی از قبیل سخنران یا مداح بیندیشد، به فضای هیئت فکر میکند. سخنران و مداح هم خود را در فضای هیئت تعریف میکنند. مانند هیئتهای اصیلی که حتی مداح و سخنران معروف و ویژهاى هم ندارند اما هیئت هستند. اما به عکس، هیئتهایى هم هستند با مداح و سخنران معروف که گاهی به محل سخنرانی و یا محل مداحی تبدیل میشوند؛ در حالیکه هیئت یک شاکله و فضایی ست که سخنرانی و مداحى نیز جزئى ازآن است. آن هیئتهای دلپذیر، مثل کسی که در خانهاش مجلس روضهای به پا میکند و تلاش دارد عالمی بسازد- که افراد وارد آن عالم شوند- با چنین فضایى متفاوت است. طى کردن این مسیر، نیازمند ساختن فضا یا مجموعهى جدیدى است. در فضای دانشبنیان نیز ما نیاز به ساخت فضای جدیدی داریم.
همانطور که گفته شد، رشد درونی انسان، یکی از افقهای اصلی این فضا است. در بهیار صنعت «شرح وظیفه شغلی» معنایی ندارد و افراد در فضایی قرار میگیرند که بنا به استعدادهای ذاتی خود، مسیر رشد و پیشرفت خود و مجموعه را پیدا کرده و اثرگذاری خود را افزایش میدهند. یکی دیگر از ابعاد مهم این فضا، نظم و انجام دادن به موقع امور است. از آن جا که نظم به معناى این است که هرکس در جای خود قرار بگیرد و کار را خودش پیش ببرد، اگر که مسئله را ساده بگیریم، در ابتدای امر ممکن است به ظاهر یکسری از کارها به هم بریزد و اختلافاتی بهوجود بیاید؛ زیرا اگر بخواهیم مسیرى را با هم برویم، پیش از آن باید همدیگر را بپذیریم. این مسئله کار سادهاى نیست.
لذا اینجاست که مسئلهی مدارا پیش میآید. در روایت داریم که نصف عقل در مدارا با مردم است. اگر بخواهید عقلانیت داشته باشید، باید بتوانید مدارا کنید. مدارا کردن غیر از کوتاه آمدن و تسلیم شدن به این است که مثلاً دروغ و بی حجابی را بد ندانیم؛ اینجا مسئله کمی عملی است و انسان در وجود خودش اساساً باید تحولی پیدا کند تا بتواند حجاب داشته باشد یا بتواند صادق باشد یا بتواند کارها را به موقع و متناسب انجام دهد و تحول در وجود هم امرىست که با مدارا پیش مىآید. باید دائماً برای پرورش این عقلانیت زبانى داشته باشیم که بتواند افقی را مقابل انسانها بگذارد و دائماً آن افق را توصیف کند. با زبان روایت و قصه است که میتوان عالمی را مقابل انسانها گشود. اینگونه کسانی که میخواهند وارد این فضا شوند، جای خود را با آن قصه پیدا مىکنند.
هرقدر به این زبان قصه و روایت نزدیک شویم، افراد شور بیشتری برای حضور خواهند داشت و موقعیت خود را درست پیدا میکنند و یکدفعه کاری میکنند که شاید خودشان هم از این همه استعدادشان خبر نداشتهاند. وقتی مهندس نجاتبخش میخواست وارد ساخت دستگاه شتابدهنده خطى درمان سرطان بشود هیچکس از بیرون و با نگاه به تواناییها و امکانات موجود نمیتوانست به او بگوید که میتوانى شتابدهنده بسازی! خبری نبود! اِلا اینکه خود مهندس احساس کرد که گویی امکان ساخت این دستگاه وجود دارد. تنها خود اوست که میتواند این توانایی را در وجود خود ببیند و عمل کند. نباید گمان کرد که با ارزیابیهای خود نسبت به امکانات و شرایط، میتوان افقى را در برابر انسانها تصویر کرد. اما میتوان کاری کرد که انسانها صادقانه با خود روبرو شوند و آن چیزی را که هیچکس خبر ندارد، انجام دهد.
کتاب در ادامه روایتی شنیدنی از شهید صیاد شیرازی نقل میکند. صیاد شیرازی ابتدا با شهید چمران به کردستان میرود. با هلیکوپتر به منطقهای میروند و پیاده میشوند. بعد اتفاقاتی می افتد که شهید چمران و همراهانشان به درون هلیکوپتر میپرند و برمیگردند، بی خبر از این که شهید صیاد و تعداد دیگری در منطقه مانده اند. آنها در منطقه گیر میافتند و منطقه هم آلوده بوده است. شهید صیاد میگوید یک لحظه حس کردم ما را زیر نظر دارند و انگار منطقه حال خاصى دارد. یک لحظه دعاى امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواندم. به محض این که دعا را خواندم، یک دفعه همهی آنچه که در دورهی آموزشی خودم داشتم، جلوی چشمم آمد. انگار دیگر همه چیز برایم روشن شد که باید چه کارکنم. وسط معرکه ایستادم.
با این که هیج نسبت فرماندهى با این گروه نداشتم و اینها قاعدتاً نباید از من میپذیرفتند، ولی یک دفعه وسط ایستادم و اینها دنبالم آمدند. خلاصه به شهید چمران و بقیه میرسند. آن لحظه شهید صیاد، شهید صیادی ست که حداقل پانزده سال سابقه ی آموزش نظامی دارد. حالا صیاد دیگریست که در ده ثانیه دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را میخواند. این ده ثانیه در مقابل آن پانزده سال هیچ است اما کسی که بتواند این دە ثانیه را بالاتر از آن پانزدە سال ببرد، خیلی بزرگ است! این کسی است که می شود (شهید) و کسی است که حقیقت وجودش آشکار میشود. همهی ما این سابقه را با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داریم که مثلاً یک لحظه کار گیر میکند و میگوییم خودت درستش کن! اما بعد که جلوتر میرویم وقتی که میپرسند چه شد که این کار را کردید؟ می گوییم ما ده سالى را دراین کار بودیم تا به این جا رسیدیم! حواسمان نیست که وقتى این را مىگوییم دیگر کسی چیزی نمیتواند بگوید و راهی را نمیتواند با ما و این تجربهی ما طی کند زیرا علت این موفقیت ما را، تواناییهای شخصی ما میداند. در حالی که اصل موضوع چیز دیگری است!
یکی از مشکلاتی که در شرایط فعلى کشور داریم، این است که همه به دنبال تدابیر و اقداماتی هستند که مشکلات را حل کنند. هر کس در جای خودش مشکلی را میبیند و در پی این است که تدبیری داشته باشد و راه حلی برای آن مشکل پیدا کند. عموماً بسیار فکر میکنیم و راهی به دست می آوریم ولی بعد میبینیم همان راه حل خودش آسیبزا میشود و مناسبات اشتباهی را در کشور ایجاد میکند و میبینیم نه تنها از آن راە حل ثمرهای نگرفتیم، بلکه انگار مشکلات، تشدید هم شدهاند. گویا باید به دنبال مناسباتی جدید و نگاهی جدید در حرکت کشور بود. آن نگاه جدید شاید همین تدابیر و راه حلهای ما را نیز بازخوانی کند و شکل جدیدی به همان راهحلها بدهد. این جا ممکن است ظاهر ماجرا تغییر نکند ولی گویی با روح تازهای در کار مواجهیم.
گاهی هست یک نفر دائماً دچار بیماری میشود و از این بیماری به بیماری دیگری منتقل میشود. نزد پزشکهای متعدد میرود و برای هر یک از بیماریهای او، دارویی به او میدهند. این بیماری خوب میشود ولی چند وقت بعد، فرد دچار بیماری دیگری میشود. ممکن است دوباره سراغ پزشک برود و آن بیماری را هم درمان کند. درست است که او بیماریهای خود را درمان میکند ولی در نهایت همیشه بیمار است. او تلاش کرده و بر آن درد فائق آمده است ولی دوباره یک بیماری دیگر دارد. لذا حال او خوب نیست و همیشه در مسیر بیمارى است. در شرایط امروز کشور، چنین چیزی را میتوان دید. بسیار تلاش میکنیم و به دنبال مسائلی که پیش میآیند، میرویم و آن مسائل را حل میکنیم، ولی هنوز این مسئله را حل نکرده، دچار مسئله ی دیگری می شویم!
علیرغم اینکه توفیقاتی ایجاد شده است و نمیتوان کار، تلاش و بهبودى درد و مشکل قبلی را انکار کرد، اما نهایتا انگار جامعه هنوز در آن حال، ناخوش است. وقتی با انسان بیماری مواجه میشویم که دچار چنین وضعیتی است، به او میگوییم باید فکرى به حال خود کنی و این وضعیتی که داری را دگرگون سازی. اگر نتوانی این وضعیت جسمی خود را دگرگون کنی، مدام دچار این بیماریها میشوی. آنجا ممکن است یک نفر بگوید باید کباب بخوری! این غذا برای او این نقش را دارد که با آن بتواند کم کم وضعیت جسمی خود را دگرگون کند. کباب، درمان و دارو نیست ولی مربوط به تغییر وضعیت بدن انسان است و میخواهد بنیهی انسان را تقویت کند. در صورتی که اگر این غذا را در تحلیل عادی در مقابل مسئلهی درد قرار دهیم، به نظر میرسد ربطی به هم ندارند.
به ظاهر ربطی ندارد که اگر من غذای خود را بهتر کنم، بیماریام برطرف شود. در وضعیت کشور هم چنین مسئله ای داریم. امروز همه دارند به راهحلهایی برای رفع مشکلات فکر میکنند. مثلاً میگویند براى حل مشکل اشتغال یا رفع تحریمها این کارها را بکنیم! به همهى اینها یکى یکى درمان می دهند و عموماً هم مشغولند که بالاخره فهم خود را به نحوی پیاده کنند و مشکلی که در جامعه پیدا کردند را حل کنند. در این میان میبینیم رهبری میگویند به طور قاطع باید به سمت اقتصاد دانش بنیان حرکت کنیم! ما که ذهنمان درگیر راه حل هاى جزئى است، مىگوییم این «دانش بنیان» از کجا آمد؟ ادارهها و مؤسسات و شرکتها هر روز با مسائلى درگیرند و انواع و اقسام مشکلات هست، این «دانش بنیان» چه ربطی به اینها دارد و چهکار مىتوانند بکنند؟ گویا مثل همان طبیب حکیمى ست که به شما گفته باید غذایتان را درست کنید و اصلاً جور دیگرى باید زندگی کنید و سبک زندگی خود را عوض کنید. آن جا ممکن است به طبیب حکیم بگویید سرما خوردن و بیمارى قلبى و انواع واقسام مشکلات چه ربطی به این تجویز دارد؟
به عنوان جمعبندی، دانش بنیان قرارگرفتن در نقطهای است که معادلات را عوض میکند و با این تغییر معادله، امکان حرکت کشور را ایجاد میکند. نمیشود با فهم سابق و با فهم مشهور در دانش بنیان حاضر باشیم. باید متوجه باشیم که دانش بنیان، یک نحوهی دیگری از (نگاه به زندگی و جهان) است. اینگونه نیست که همان مناسبات قبلی و ظواهر زندگی در ذهنمان باشد و بخواهیم دانشبنیان را در همان افق گذشته دنبال کنیم. این جا باید به دنبال نحوهای نگاه و حرکتی جدید بود و خود را مهیای آن مسئله کرد. این جا دیگر نمیتوان در معادلهی «صرفهی اقتصادی» کار خود را دنبال کرد. باید متوجه بود که این واردشدن در یک مناسبات و راه جدید است و باید خود را مهیای راه جدیدی کرد. اگر نتوانیم این طور به مسئله نگاه کنیم، شاید فقط اسمى از دانش بنیان بیاوریم و بعد ثمرهای از آن احساس نکنیم و بعد هم دچار یأس شویم و بگوییم به چه دردی خورد! الآن باید مراقب بود که این طور به مسئله دانشبنیان نگاه نکنیم.
دانشگاه توسعه اجتماعی رسالت با هدف ترویج فرهنگ و گفتمانسازی توسعه و اقتصاد اجتماعی، میزبان برگزاری این نشست بود. پیشنهادات شما پژوهشگران در بهبود این مسیر راهگشا خواهد بود.