به گزارش «رساگفت»: کتاب «توسعه به معنای آزادی» شرحی بر تعاریف توسعه و معرفی کردن آزادی به عنوان پلی برای رسیدن به توسعه است، علاوه بر این، به نظر میرسد در بعضی از قسمتهای کتاب، آزادی، به عنوان پلی برای دست یافتن به توسعه بیان میگردد. این کتاب، نوشته آمارتیا سن است که با ترجمه محمدسعید نوری نائینی در 542 صفحه در قطع وزیری توسط انتشارات نشر نی به چاپ رسیده و در فضای مجازی هم، میتوان از سایتهای ایران کتاب و کتابخانههای مجازی آن را تهیه نمود.
از نظر نویسنده، توسعه یافتن به معنی آزادتر بودن است؛ یعنی اگر توسعهیافته باشیم، محدودیتهای کمتری داریم؛ محدودیتهای اقتصادی، احتمالا فرهنگی و حتما سیاسی و برعکس هم صادق است. در کتاب، به نوعی موارد توسعهساز هم جزو محدودیتها و عدم آزادی به حساب آورده شد. مثلا محدودیتهایی که به خاطر مرد بودن یا زن بودن در کارها وجود دارد، محدودیتهای سن و سال و همچنین محدودیتهای جسمی و حرکتیم، هم بر توسعه و هم متعاقب آن بر آزادی، تاثیر میگذارد.
تعریفی دیگر از توسعه این است که توسعه، یعنی رشد تولید ملی، افزایش درآمد، صنعتی شدن، پیشرفت فناوری، مدرنیزه شدن و جز اینها. دیدگاه دیگری میگوید توسعه به صورت فرایند گسترش آزادیهای واقعی است و معیارش هم تنها رضایت مردم میباشد و نویسنده به دیدگاه دوم، بیشتر توجه میکند. نگاه اول به درآمد و نگاه دوم به دستاورد توجه دارد و دستاورد، اعم از درآمد است. در نگاهی که به دستاورد اهمیت میدهد، باید به توانمندی توجه کرد. یعنی توانمندی، دستاورد ارزشمندی شود، لذا توسعه عبارت میشود از افزایش درآمد سرانه، گسترش آموزش، استقلال اقتصادی بیشتر زنان، کاهش نرخ مرگ و میر و گسترش فرصتهای برنامهریزی کنترل جمعیت. ناگفته نماند که این نگاه، نگاه جهتگیرانه غربی به کشورهایی امثال ایران است و شاهد مثال آن، تشویق به فرزندآوری و داشتن تعداد فرزندان زیاد در بین سردمداران غربی است.
به نظریه آدام اسمیت میرسیم که صحبت از دستهای نامرئی در بازار مینماید؛ تلاش برای بیشینه کردن سود یا به عبارتی حداکثر کردن سود که دستهای نامرئی در بازار شناخته میشود، با این حال، در ادامه، شواهدی مطرح میشود که ثابت میکند در ایران و دیگر نقاط، به ویژه آسیای جنوب شرقی، حتی مردمی که فقیر بودند، به آزادیهای سیاسی و مدنیشان توجه کردند و به این آزادیها رای دادند. مثلا مشروطه ایران و یا رای دادن مردم فقیر هند به داشتن آزادی سیاسی و مدنی (نه فقط رفع فقرشان) و مواردی دیگر در میانمار، کره جنوبی و پاکستان از این جملهاند. شاید مهمترین مصداق، انقلاب اسلامی ایران است که اگرچه مردم، فقیر نبودند و حتی درآمد سرانه بیسابقهای هم در کشور تجربه شده بود اما باز هم استقلال و آزادی و در نهایت جمهوری اسلامی را انتخاب کردند.
در جایی دیگر به این اشاره شد که دموکراسیای که این همه غرب به آن فخر میورزد، چالشهایی دارد که خود غرب را هم درمانده کرد؛ مثلا درست است که ادعای آزادی در غرب وجود دارد، اما به خاطر تروریسم دولتی، از جمله تروریسم طالبانی مجبور شدند آزادیها را محدود کنند و مثلا حتی اطلاعات شخصی افراد را بررسی نمایند و یا برای آزادیهایشان محدودیتهایی قائل شوند. پس خود دموکراسی هم مثل سایر ساختههای بشر، محدودیتهایی دارد که خودش را نشان داد.
یکی از شئون ارتباط بین توسعه و آزادی این است که اگر مردم در مسائل اقتصادی در تنگنا باشند و آزاد نباشند، یقینا آزادیهای اجتماعی و سیاسیشان هم محدود میشود. فردی مسلمان را در نظر بگیرید که در محلهای هندونشین مجبور بود کار کند تا خانوادهاش گرسنه نمانند؛ اما توسط هندوهای فرقهگرا با چاقو، مورد ضربه واقع شد و در بیمارستان، جانش را از دست داد. این فرد اگر از نظر اقتصادی، مشکلی نداشت، هیچ وقت به محله هندوهای متعصب برای کار کردن نمیرفت. لذا به بیان نویسنده، مادر ناآزادیهای اجتماعی، ناآزادیهای اقتصادی است که البته ناآزادیهای سیاسی و اجتماعی، تقویتکننده ناآزادیهای اقتصادی هم هستند. از اینجا به این نتیجه میرسیم که آزادی، مبدا اصلی نوآوریهای شخصی و تاثیرات اجتماعی است و تنها چیزی نیست که بخواهیم با آن بسنجیم که موفقیت، حاصل شده یا شکست.
آمارهای خاص
مردان و زنان سفیدپوست آمریکایی بیشتر از مردان و زنان چینی، کرالایی و سیاه پوست آمریکایی طول زندگی دارند. در کل، سیاه پوستان آمریکایی، هر چند از سیاه پوستان کشورهایی مثل چین، درآمد بالاتری دارند، اما رضایت و طول زندگی کمتری را تجربه میکنند. در اروپا نسبت به آمریکا وضع بیکاری بدتر است و در آمریکا نسبت به اروپا نابرابری سطح درآمد بدتر است. اخلاق اجتماعی آمریکایی پذیرفت که به فقرا و محرومان کمک نشود و حمایت نشوند. محدودیتهای حمایت دولت از بیماران و فقرا در آمریکا به شدت زیاد است. 40 میلیون نفر در آمریکا بیمه درمانی ندارند. نیمی از بزرگسالان هند، بیسواد هستند. یعنی جمعیتی حدود 500 میلیون نفر (البته با توجه به تاریخ نگارش کتاب). دوسوم زنان هندی نیز بیسواد هستند.
درآمد، منابع و نسبتشان با آزادی
یک بحث این است که حداقلی از درآمد باید وجود داشته باشد که هم نیازهای اولیه را تامین کند و هم اینکه به نوعی باعث شود افراد، وقتی که در جامعه ظاهر میشوند، احساس خجالت نکنند. اگر این حداقلها وجود نداشته باشد، خود به خود، فقرا احساس آزاد بودنشان در جامعه را از دست میدهند و ترجیح میدهند که در جامعه، حضور کمرنگتری داشته باشند تا کمتر خجالت بکشند. در مورد رفاه و آزادی و توانمندی هم به مثال روزه میرسیم. اینکه هم کسی که روزه میگیرد و هم کسی که فقیر است، از غذا محروم هستند؛ اما شخص روزهدار، این تفاوت را دارد که اگر بخواهد، میتواند غذا بخورد؛ در صورتی که شخص فقیر، خیر. اینجا به این میرسیم که آزادی برای شخص روزه دار، بیشتر از شخص فقیر وجود دارد و صدق میکند.
از مصادیق دیگر توسعه و آزادی این است که مطبوعات، آزاد باشند و بتوانند ضعفها را پوشش دهند و طوری نشود که در قحطی بزرگ چین، به خاطر آمارهای عمدی و سهویای که غیرواقع بود و به حاکمان گفته میشد، تصمیمگیری در امر مهم مقابله با قحطی را با بحران جدی روبرو کند، بحران چین، میلیونها نفر را به کام مرگ کشاند. آموزش نیز در این امر، بسیار مهم تلقی شد. یعنی حتی بیشتر از رفع فقر، در کاهش مرگ و میر کودکان زیر 5 سال موثر میباشد.
در پایان اشاره میکند که وقتی سطح باسوادان در یک جامعه زیاد باشد، امکان اینکه رشد اقتصادی در آن جامعه رخ دهد، بیشتر است. مثلا چینیها برای سواددار کردن مردم، تلاش کردند و خیلی از مردمانشان هم با سواد شدند و همین باعث شد که نسبت به هندیها که از جمعیت با سوادکمتری برخوردار بودند پیشی بگیرند. هندیها به نخبهگرایی در آموزش عالی توجه کردند (بدون اینکه به دنبال این باشند که آموزش را در سطح جامعه، عمومی نمایند).
آزادی نمیتواند دیدگاهی از توسعه ارائه دهد که به سادگی قابل تحویل به فرمولی ساده نظیر انباشت سرمایه یا آزادسازی یا برخورداری از یک برنامهریزی کارآمد باشد؛ ولی هر یک از این جنبههای خاص در تصویر وسیعتر، جایی برای خودشان دارند و اینکه اصل سازماندهندهای که تمام این اجزا و تکههای متفاوت را در یک کلیت جامع در جای خودش قرار میدهد، عبارت است از توجه به اعتلای آزادیهای فردی، تعهد اجتماعی در فعلیت بخشیدن به آنها و اینکه این اتحاد، بسیار مهم است؛ اما نباید این موضوع را از نظر دور کنیم که آزادی، ذاتا مفهومی گوناگون است و همانطور که به گستردگی، مورد بحث قرار گرفت، شامل ملاحظاتی مربوط به فرایندها و ایجاد فرصتهای اساسی است.
و اما …
به نظر میرسد در کتاب، به شدت با مفاهیمی متناقض از مفهوم آزادی و دموکراسی و امثالهم مواجه هستیم. خودتان شاهد سرکوب حتی اعتراضات مسالمتآمیز در غرب هستید که مدعی دموکراسی است و این نشاندهنده یکی از مصادیق دیکتاتوری در قرن 21 است و لذا ناصواب بودن گفتههای شعارگونه را میشود به راحتی درک کرد. شعارهایی در کتاب بیان میشود که ظاهر و باطنش با هم همخوانی ندارد. مثلا اینکه سنت نباید باعث محدودشدن آزادیها شود که البته با گریزی همراه گشت که در این گریز، کارهای امثال طالبان به عنوان سنت در نظر گرفته شد. در جای دیگری هم میخوانیم که یکی از شاخصهای موفقیت کشورها زادوولد پایین است! خودمان میدانیم که بالاترین مقامات سیاسی کشورهایی حتی مثل آمریکا هم بعضا تا 5 فرزند دارند و نرخ رشد جمعیتشان از کشورهای اسلامیهم بالاتر است.