به گزارش «رساگفت»: کتاب مدرسه خلاق، از سری کتابهایی است که به شدت به بحث خلاقیت و علایق دانشآموزان میپردازد. این کتاب، نوشته کن رابینسون و لو آرونیکا و با ترجمه سیدشمس الدین میرابوطالبی است که توسط نشر ترجمان، در 280 صفحه در قطع وزیری، به چاپ رسیده است. نویسنده کتاب، انگلیسی است که در آمریکا زندگی کرده و به شناخت خوبی از جامعه غربی رسیده و یافتههای خود را به رشته تحریر آورده است.
رابینسون برای تدریس و مدیریت به مدرسهای سنتی رفت، از همان دست مدارسی که جنگ و دعوای زیادی بین دانشآموزان به وقوع میپیوست. بعد از یک سال از پذیرش مدیریت مدرسه، تحولی عظیم در آنجا، رخ داد؛ یکی از دلایلش این بود که دانشآموزان را آزاد گذاشت که اگر دوست دارند، ریاضی یاد بگیرند، فوتبال بازی کنند و یا نقاشی بکشند.
اقیانوس آرام و کشور انگلستان، کجاست؟
روش خلاقانهای که رابینسون به کار برد متفاوت از روش متداول آموزش در آمریکا بود. در این کشور، استانداردسازی آموزش در حال اجرا است. استانداردسازی آموزش که در خواندن، نوشتن و حساب کردن، دنبال یکسان کردن یادگیری دانش آموزان است، موفق نبوده است. در آمریکا بیست و یک درصد افراد هجده تا بیست و چهار سال نمیتوانند اقیانوس آرام را روی نقشه پیدا کنند؛ همچنین شصت و پنج درصد هم نمیتوانند کشور انگلیس را پیدا کنند! اوضاع در انگلیس هم تقریبا همینطور است. میزان ترک تحصیل در آمریکا روزانه هفت هزار نفر و سالانه یک و نیم میلیون نفر است، همچنین سالانه دوبیست و پنجاه هزار معلم هم، حرفه معلمی را در آمریکا ترک میکنند.
خودکشی صنعتی!
نویسنده اشاره دارد که کره جنوبی، دومین کشور سازمان همکاری و توسعه اقتصادی است که بیشترین هزینه را برای آموزش انجام میدهد؛ از طرفی اولین کشور عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی در میزان خودکشی است! همچنین اشاره دارد به آسیبهایی که انقلاب صنعتی به بشر زد و استعدادهایی که نادیده انگاشته شد و افرادی که به نوعی پیاده نظام گمنام انقلاب صنعتی بودند و اینکه ویژگی خطی بودن برای کالا است، نه انسان و نباید انسانها را خطی تعلیم داد و تربیت کرد، بلکه برعکس باید از آموزشهای فرد محور و متناسب با توانمندی هر دانش آموزی بهره گرفت.
آموزش خطی در حالی همچنان ادامه دارد که سرعت تغییرات بسیار زیاد است، به طور مثال در سال 2014، هفت میلیارد دستگاه، متصل به اینترنت بودند، یعنی هماندازه جمعیت جهان. سال 2015 به چهارده میلیارد دستگاهِ متصل به اینترنت، افزایش یافت. همچنین در سال 2014 فقط در یک دقیقه، دویست و چهار میلیون ایمیل، چهل و هفت هزار دانلود اپلیکیشن، شش میلیون اظهارنظر در فیسبوک، 1 میلیون و سیصد هزار بازدید ویدیویی در یوتیوب و بارگذاری سی ساعت ویدیوی جدید، ثبت شد. یعنی اگر یک نفر بخواهد تمام ویدیوهایی که فقط در یک ثانیه جابجا میشدند را تماشا کند، به پنج سال زمان نیاز دارد.
بنابراین، باید گفت که روش خطی با این حجم از تحولات پاسخگو نیست و بهتر است از روشهایی نظیر بازی کردن استفاده کرد زیرا بچهها با بازی است که یاد میگیرند. اما چرا در مدرسه، بازی نداریم؟ حتی زنگهای تفریح، اولین چیزی است که حذف میشود تا به زعم باطل، یادگیریها بیشتر گردد! چرا مدرسه حتی وارد خانه هم شده و وقت بازی کردن بچهها را با تکالیف تحمیلی میگیرد؟
تدریس تا آتش گرفتن موهای سر!!!
نویسنده در ادامه به خاطرهی یکی از معلمان سنتشکن به نام رافع میپردازد، شعار رافع این است که «جوری تدریس کن که انگار موهایت آتش گرفته» چون وقتی داشت به دانشآموزش کمک میکرد که فیتیله چراغ را روشن کند، موهایش به خاطر آتشی که به سختی ایجاد شد، سوخت. خودش متوجه این آتشگرفتن نشد و بچهها بودند که آتش موهایش را خاموش کردند. وی به این نتیجه رسید که باید طوری تدریس کرد که انگار موهایت آتش گرفته است و متوجه آن آتشگرفتن نشدهای! این یعنی خیلی علاقهمند هستی که به دانشآموزانت کمک کنی که بهتر یاد بگیرند.
در ادامه رابینسون آموزش را با باغبانی قیاس است. باغبان، به زور، گیاهان را رشد نمیدهد، برگها را به ساقه چسب نمیزند، گلبرگها را رنگ نمیکند، بلکه خود گیاهان رشد میکنند. معلمان هم باید شرایط را مهیا کنند و نه اینکه رشد را اجباری نمایند. اگر در برگه امتحانی به جای منفیِ هجده، یعنی هجده غلط از بیست سوال، بنویسیم مثبتِ دو، نوعی مثبتنگری داشتهایم، همچنین دانشآموز متوجه میشود که هوای او را داریم.
رابینسون، سرخیو خوارِز کورا را مثال میزند که در محلهای فقیرنشین در مکزیک، دانشآموزی را از آن منطقه به بالاترین درجه ریاضی کل کشور مکزیک رساند؛ به گونهای که در تلویزیون ملی از آن دانشآموز، تقدیر به عمل آمد. وی کشف کرد که آن دانشآموز، نابغه ریاضی است؛ اما شیوه سنتی باعث شده بود که وی به ریاضی علاقه نداشته باشد.
پس رابینسون به نوعی دستورالعمل آموزشی اشاره میکند و میگوید: مدرسه باید حس کنجکاوی دانشآموز را ارج نهد، امکان بروز خلاقیت را فراهم کند، زمینههای بحثهای مستدل و نقد و قضاوت را در ایجاد کند، ایجاد راههای ارتباطی گوناگون، توانایی کار سازنده با دیگران، همدردی به معنای توانایی همدلی با دیگران، همچنین خویشتن داری به معنای توانایی ارتباط با جنبه درونی احساس و ایجاد تعادل و توازن شخصی و نهایتا شهروندی به معنای توانایی تعامل سازنده با جامعه و مشارکت در فرایندهای تداوم بخش آن را فراهم کند.
بخش مهمی از تجربه یادگیری، یادگیری برآمده از شکست است؛ اینکه بگوییم «عالی است، حالا تو میدانی که یک چیزی کار نمیکند؛ تو میتوانی آن را از لیست، خط بزنی و به جای دیگری بروی»، به مدارس دموکراتیک میرسیم که در آن، بودن یا نبودن در مدرسه و مطالب درسی، همگی دموکراتیک است، به رای گذاشته میشود و اتفاقا این شیوه، موفقیتهایی را هم کسب کرده است.
آموزش شخصی شده مؤثرتر از آموزش گروهی
به نظر نویسنده، یکی از علتهای تقویت آزمونهای استانداردشده که بعضا هم بسیار بیفایده هستند، سود سرشاری است که برای موسسات آموزشی دارد زیرا دانشآموزان مجبورند در این آزمونها شرکت کنند تا در مسابقات بینالمللی (المپیادگونه) رقابت نمایند. به طور مثال، آمریکا در سال 2013 عددی بالغ بر شانزده و نیم میلیارد دلار از آزمونهای استاندارد درآمد داشت که این عدد، بیشتر از سینمایش (نزدیک به یازده میلیارد دلار) و لیگ فوتبالش (9 میلیارد دلار) بود. این صرفا و فقط برای کسب سود بود؛ چون حتی بنیانگذاران آزمونهای استاندارد هم میگویند که این آزمونها بیفایده است. به عبارت دیگر، اطلاعات را که گوگل (موتور جستجوگر در اینترنت) میداند، شما چه کاری را «میتوانید» انجام دهید؟
نویسنده کتاب «مدرسه خلاق» در ادامه بیان میکند که اصطلاح «ارزشیابی به مثابه یادگیری»، یعنی بدانیم که افراد، یاد گرفتهاند، نه اینکه فقط حفظ نمودهاند. یکی از راههای رسیدن به این هدف، حذف نمره است؛ کاری که در بعضی کشورها از جمله کلمبیا انجام شد، اتفاقا همه موافق بودند جز شاگرد زرنگها؛ چرا که نمره بیست، دیگر ملاک موفقیت نبود؛ بلکه ملاک موفقیت، یادگیری بود.
رابینسون در انتها به نوعی جمعبندی دست میزند و میگوید: آموزش شخصی شده مؤثرتر از آموزش گروهی یا همان آموزش استاندارد شده است، حتی «خانهمدرسه» نسبت به مدرسه صرف، بهتر است زیرا استانداردسازی یعنی همه را شبیه هم دیدن اما شخصیسازی، یعنی توجه به تفاوتهای انسان و نهایتاً باید به جایی رسید که دانشآموز نگوید فلانی خلاق است؛ بلکه بگوید «خودم خلاق هستم».